سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به خدا سوگند، آن که دنیا را دوست دارد و باجز ما دوستی می کند، خدا را دوست ندارد . هرکه حقّ ما رابشناسد و ما را دوست بدارد، در حقیقت، خداوند ـ تبارک وتعالی ـ را دوست داشته است . [.امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :20
بازدید دیروز :12
کل بازدید :66983
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/29
11:51 ص

پیشگفتار- سلام دوستان . روز اول هفته و اولین روز از نیمه دوم اسفند ماه بخیر باشه . دیگه شمارش معکوس برای پایان سال شروع  شد . امیدوارم روزهای باقیمانده را به خوبی بگذرونید

حرف اول- چهارشنبه آخر وقت رئیس از ما خواست دور هم جمع بشیم و درباره نقسیم وظایف صحبت کنیم. رئیس یک اخلاق جالب داره. خودش می بره و می دوزه و آخرش مثلا مشورت می کنه . حرف خودش را می زنه و به هیچ نظر مخالفی اجازه بروز نمیده . منم اخلاقش را می دونم و کمتر باهاش بحث می کنم. خلاصه رئیس گفت من و حمید فقط واریز و برداشت انجام بدیم. سید علی بایگانی اسناد و فسخ حسابها و صدور کارت و پیگیری معوقات را انجام بده و افتتاح حساب و سایر عملیات متفرقه هم با مهدی باشه . بعد گفت هر کی موافقه صلوات بفرسته . ماهم یکی در میون صلوات فرستادیم. چی بگیم آخه . این شد مشورت؟خیلی خنده‌دار

بعد یک دفعه سید علی خیلی شاکی گفت این چه جور تقسیم وظایفه . همه کارها افتاد گردن من . من تواناییش را ندارم. همین جوریش از حال میرم وقتی میرم خونه . بعد رئیس جوابش را داد و سید علی هم بدتر جوابش را داد و کار به داد و بیداد کشید شرمنده سید علی رئیس را متهم کرد به اینکه رئیس می خواد او را تحت فشار قرار بده و حتی گفت که جناب مدیر دیروز اینو از رئیس خواسته . متهم کرد که رئیس فقط هوای همشهری های خودش را داره و خلاصه رئیس ازش خواست از فردا هیچ کاری نکنه . همه وظایف او افتاد گردن ما . گیج شدم

خلاصه سید علی بدون خداحافظی رفت خونشون . در غیاب او رئیس دستور داد سیستم سید علی را ببرند گوشه شعبه. جایی که 6- 7 متر با همکاران دیگر فاصله داره . یک جورایی تبعیدش کرد . پنجشنبه که سیدعلی اومد کار بهش میزدی خونش درنمیومد. داد و هوار میکشید سر رضا. رضای بیچاره هم کاره ای نبود که رئیس خودش با خانمش همفکری می کنه که دهن بچه ها را آسفالت کنه . خلاصه وقنی رئیس اومد سید علی حتی جواب سلامش را نداد و همونجور اخم کرد تا آخر روز.

خلاصه سید علی مرد پرحاشیه شعبه ما شده . سابقه اش بالاست. حتی از رئیس پرسابقه تره. نباید اونو میفرستادند اینجا. باید میفرستادند زیر دست یک رئیس باسابقه. اینم زورش میاد یک نفر کم سابقه بهش دستور بده . از همه پاداشها و وامها محرومه. حتی بهش اضافه کاری نمیدن. یک جورایی بهش حق میدم دلسرد باشه نسبت به بانک . ولی بهش حق نمیدم با مافوقش اینجوری حرف بزنه . هر چجند سابقه مافوق کمتر باشه . بالاخره اگه دستور مافوق اجرا نشه سنگ روی سنگ بند نمیشه .

حرف دوم- جمعه از قالیشویی اومد قالی های ما را بردند . این اولین باری بود قالی ها را می دیم قالیشویی. ولی به نظرم بی فایده است. دلارام هنوز پوشک داره . فردا دوباره فرشها را نجس می کنه اون وقت دلچرکین خواهیم بود. هر چی هم مراقب باشی یک دفعه  همه چیز را نجس می کنه . داری پوشکش می کنی یک دفعه فرار می کنه و ما میفتیم دنبالش. خیلی خنده‌دار

بعدش دلارام را سوار ماشین کردم که و دوتایی رفتیم خونه پدریم. که خانمم یک کم استراحت کنه. ولی برعکس کل موکتها را شسته . من نمی دونم این خانمها چرا انقدر دوست دارند بشور و بساب کنند. والا ما راضی به زحمتشون نیستیم. همین جوری راحتیم. شوخیمگه دوران دانشجویی چه جور زندگی می کردیم؟ همون جوریش راضی هستیم. حالا برق نزنه خونه چی میشه؟

خلاصه رفتم خانمم را برداشتم که ببرم خونه پدرم ، خانمم گیر داد که میخواد کادوی تولدم را با تاخیر بده. گفت که بریم میز کامپیوتر بخریم به خرج او . سر راه رفتیم چند تا مغازه را گشتیم و یک میز سفارش دادیم و خانمم حساب کرد و خلاصه ما هم صتحب یک میز کامپیوتر نو شدیم. چند روز دیگه آماده میشه . بعد یک صندلی بلند برای میز ناهار خوری گرفتیم که دلارام بتونه با ما غذا بخوره. ولی وقتی آوردیم خونه متوجه شدیم خیلی بلنده . اذیت میشه دخترم. باید برم پایه هایش را کوتاه کنم.

خلاصه وقتی برگشتییم دیدیم پدر و مادرم دلارام را بردند پارک تاب بازی کنه . خیلی با این دخترم خوش هستند . کلی روحیه شون عوض شده . دخترم هم روز بروز ماشالله شیرینتر  میشه . دیگه هیچی . به هر حال خونه پدر موندیم و آخر شب برگشتیم خونه. اینجوری کل جمعه مون گذشت .

خرف سوم- دخترم دیگه خونه بند نمیشه. هر روز اشاره می کنه به در که بریم بیرون . من یا مادرش اونو میبریم کوریدور اینم هی می ره ته کوردیور و  هی برمی گرده . انقدر هم بامیزه راه میره قند تو دلم آب میشه . دیگه از واحدمون تا آسانسور خودش میره و کمکش می کنم دکمه آسانسور را بزنه و بعد میریم پایین و خودش پیاده میره تا ماشین  و کمکش می کنم سوار بشه . نمی دونید چه لذتی می برم وقتی می بینم کنار من راه میره.

از کلماتی که جدیدا میگه یکی "بیا" هستش ، یکی "بده" . کلا تو کار دستور دادنه . به در کلا حساسه . درب همه چی را می بنده. در دلستر ، درب قندون . وقتی بهش میگی بوس بده صورتش را میاره جلو . وقتی بهش میگی بپر بغلم  خودش را پرت می کنه بغلت . یعنی یه وضعی تو دلم جا کرده . قربونش برم.


94/12/15::: 10:52 ع
نظر()