سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ یهودیى او را گفت پیامبر خود را به خاک نسپرده درباره‏اش خلاف ورزیدید . امام فرمود : ] ما در باره آنچه از او رسیده خلاف ورزیدیم نه درباره او ، لیکن شما پایتان را از ترى دریا خشک نگردیده پیامبر خود را گفتید « براى ما خدایى بساز چنانکه ایشان را خدایان است ، و او گفت شما مردمى نادانید » . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :20
کل بازدید :66876
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/19
10:48 ع

حرف اول- امروز دیگه رسما همکار جدیدمان اومد. گفته بودم اسمش روح الله هستش. اول صبح بهش گیر دادیم که باید سور بده. رئیس هم گفت ازش که سور میگیریم. منتها اول باید ببینم کی می تونیم افطاری برگزار کنیم ، دسته جمعی بریم افطاری ازش بگیریم. خلاصه وسط روز رئیس اومد در گوشم گفت :«حقشه روح اله یه همنون شیشلیک بده . از اون شعبه به اون شلوغی اومده شعبه به این خلوتی. ولی بیا خانواده مون را هم توی افطاری بیاریم که اونها هم خوش بگذره بهشون . منتها دیگه شیشلیک نامردیه. جوجه ای ،کوبیبده ای، نهایتا میکس باید رضایت بدیم .  »گفتم نمی خواد بابا. خودمون بریم شیشلیک بخوریم. شوخی

ولی یک کم فکر کردم دیدم اینجوری بیشتر خوش می گذره . خانوادگی سور بخوریم مزه اش بهتره. منتها به شرطی رضایت دادم که برای دلارام هم غذا سفارش بدن. منتها غذایش را من بخورم. جالب بود بچه ها هم همگی موافقت کردند. فکر می کردم روح الله مخالفت کنه. ولی با کمال میل قبول کرد وااااای یعنی انقدر شعبه قبلی عذاب آور بوده براش؟ فکرش را بکن هر کدوم از همکاران 2-3 تا بچه داشته باشند . 20 نفر اقلا خراب روح الله خواهیم شد . اقلا 300 هزار تومن خرجش خواهد شد . تازه می خواهیم بعدش قلیون بکشیم. توی این شعبه بدجور طرف را خانه خراب می کنند ها. توی شعبه قبلی با 100 هزار تومن سرو تهش را هم می آوردیم. تازه من یک بار 40 هزار تومن بیشتر خرج نکردم برای دادن سور.

به هر حال فردا ایشالله سور مشتی ای خواهیم خورد. قرار شد رئیس یک رستوران سنتی خوب پیدا کنه که افطاری هم بده  .رئیس تصمیم گرفته تا 500 هزار تومن از روح اله بکنه . روح اله به من میگفت:«نوبت تو هم میشه ها.» رئیس گفت بی خیال مجید بشو . اصلا ازش سور نخواه. من یک بار خواستم ازش سور بخورم یک تصادفی کردم که نزدیک بود بمیرم. جالب بود خب الحمدالله کسی با من کاری نداره  و کسی ازم سور نمی خواد . آی حال میده .

حرف دوم- ظهر موقع برگشت به خونه من هندوانه خریدم. هندوانه به شرط بود. منتها طرف گفت حیفه چاقو بزن بهش. مطمئن باش قرمز و خوشمزه هستش. ما هم گفتیم باشه . اومدیم خونه دیدیم هندوانه زیاد قرمز نیست . اصلا به سفیدی میزد .دیدم خیلی ضدحال بود. بعدازظهر با زبان روزه رفتم به همون جایی که وانتی بود. شانسم طرف هنوز بود . هندوانه رانشونش دادم. گفتم اینجوری به شرط میدی؟ گفت مگه چشه ؟ گفتم سفیده . گفت این صورتیه . گفتم من هندوانه به شرط ازت گرفته بودم. اگه چاقو میزدی که قبول نمی کردم.

خلاصه یک نفر اومد و بهش نشون دادم. اونم گفت هندوانه سفیده. اما گفت یک پولی بهش بده و یک هندوانه دیگه بگیر. جوری که دو طرف راضی باشند . خلاصه 2 هزار تومن دادم و یک هندوانه قرمز گرفتم. هندوانه قبلی را بهم داد چون به دردش نمی خورد . خلاصه این پیگیری ام نتیجه داد . صاحب دو هندوانه شدم.

اما نزدیک بود این پیگیری کار دستم بده . یک مغازه دیگه  رفتم وقتی برگشتم دیدم دارند ماشین مرا بوکسل می کنند . سریع خودمو رسوندم و نذاشتم ماشین منو ببرند پارکینگ . یادش بخیر. اولین ابری که ماشینم را بوکسل کردند روز عروسی ام بود . فکرش را بکن ماشین عروس را برده بودند پارکینگ. عجب آدمهایی پیدا میشن. خلاصه شانس آوردیم. 


94/4/8::: 11:0 ع
نظر()