سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که در انتخاب برادران، ارزیابی را مقدّم ندارد، فریب خوردگیْ او را به مصاحبت با بدکاران می کشاند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :17
بازدید دیروز :12
کل بازدید :66980
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/29
11:10 ص

حرف اول- امروز از صبح هی می رفتم پیش حامد (رئیس) و می گفتم پس افطار کجا بریم؟ اونم بنده خدا مرتب این ور و اون ور زنگ می زد ولی اکثر رستوران های بیست شهرمون تمام میزهاشون را رزرو داده بودند . رئیس دنبال یک رستوران می گشت که فضای سنتی ای داشته باشه . خلاصه تا آخر وقت نتونست چیزی پیدا کنه . بهمون گفت اس ام اس میزنه . ضمنا ازمون خواست که به خانمها نگیم کدوم همکار قراره سور بده. من گفتم :«یک پرس بیشتر بهم بدید وگرنه لو مدیم. شوخی»

خلاصه تو راه برگشت به خونه بدودیم که رئیس اس ام اس داد که فلان رستوران جمع بشیم. این رستوران با اینکه نزدیک خونه پدری ام هست ولی تا بحال نرفته بودم. خلاصه قرار شد من هادی و خانمش را هم با خودم ببریم رستوران. رفتم خونه و استراحتی کردم و آماده شدیم برای رفتت به رستوران.

خلاصه غروب نیم ساعت مونده به افطار از خونه زدیم بیرون. سر راه هادی و خانمش را هم سوار کردیم و رفتیم سمت رستوران . این راننده ها دم افطار واقعا خطرناک هستند. گرسنه شون هستش می خوان هر چه سریعتر برسند خونه . خیلی باید احتیاط کرد . خلاصه وقتی رسیدیم رستوران که اذان داشتند میگفتند .بموقع رسیدیم.

همه همکاران شعبه به همراه خانوادشون جمع شده وبدند . همکاران هر کس دخترم را دید گفت عین مجیده . راست میگن . قیافه اش تا حدود زیادی شبیه من  شده . دختر بابایی میشه دیگه . خلاصه فرصت بحث کردن نبود. نشستیم و سرع مشغول خوردن غذا شدیم. من عادت ندارم افطاری شام بخورم. اذیت میشم. ولی چاره ای نبود . غذا میکس یود . انقدر گرسته ام بود که سریعتر از هم خوردم. غذا را که خوردم به شوخی گفتم پس شام کی میارند ؟جالب بود بچه یکی ا زهمکاران نتونست غذای خودش را تموم کنه. دادند به منو غذای او را هم خوردم. وقتی کبابش را خالی خالی خوردم فهمیدم اصلا حیفه پول که بدی پای این غذا. شور بود . بنده خدا روح الله حدود 300 هزار تومن خرج کرد. ولی دور هم خوش گذشت.

دوست داشتیم دور هم بیشتر بمونیم و بگیم و بخندیم. ولی مسئول رستوران گفت قراره تا یک ربع دیگه یک گروه دیگه بیان شام بخورند . خلاصه نشد بیشتر با هم گپ بزنیم. قلیانی هم در کارنبود . همین رستوران هم بزور پیدا شد . راستی روح الله تا 20 روز دیگه پدر میشه. ایول بازم ازش سور می کنیم. تازه رضا هم قراره بعد ماه رمضان سور بده . کلی خوش بحال من میشه این هفته های آخر که توی این شعبه ام.