سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] مؤمن را سه ساعت است : ساعتى که در آن با پروردگارش به راز و نیاز است ، و ساعتى که در آن زندگانى خود را کارساز است ، و ساعتى که در حلال و نیکو با لذّت نفس دمساز است ، و خردمند را نسزد که جز پى سه چیز رود : زندگى را سر و سامان دادن ، یا در کار معاد گام نهادن ، یا گرفتن کام از چیزهایى غیر حرام . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :12
کل بازدید :66973
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/29
8:20 ص

پیشگفتار- عید سعید فطر را به همه دوستان تبریک میگم. خسته نباشید بابت یک ماه روزه داری . انصافا توی این هوای گرم سخت بود. ولی خداراشکر خدا سلامتی داد و تونستیم بگیریم. اونهایی که عذری داشتند و نگرفته اند هم خدا عباداتشون را قبول میکنه. ایشالله تعطیلا هم بهتون خوش بگذره.

حرف اول- پنجشنبه مادرم فامیلهای نزدیک را دعوت کرد برای افطاری. امسال برعکس سالهای پیش زیاد افطاری نرفتیم. آخه سالهای قبل به نوبت هر کدوم از فامیلها ما را دعوت میکردند . ولی گویا رکود اقتصادی باعث شده ملت صرفه جو تر شن . ایشالله با رفع تحریمها ، سال دیگه دو تا دوتا بریم افطاری جالب بود یک کم هم پنجشنبه مشکوک بود به آخریم روز ماه رمضان. گفتیم فطریه مون گردن پدر ئ مادر میشه. بنابراین همگی جمع شدند خونه پدرم.

افطاری به خوبی برگزار شد . بعد از افطاری ، دلارام یک تنه همه را مشغول کرد. ز اون بچه هایی نیست که وقتی میرن توی یک جمع گریه کند. شلوغی را دوست داره . هرکس یک کم باهاش بازی کرد و بنده خدا حسابی خسته شد. وقتی مهمونها رفتند راحت گرفت خوابید . بنابراین قسمت شد بعد از مدتها یک شب خونه پدریم بخوابیم.

جمعه ظهر برگشتیم خونه خودمون که فطریه مون گردن پدرم نیفته . دم افطار به اندازه سه نفر فطریه کنار گذاشتم و دادم به دست همسرم و دخترم دست به دست کردیم. وای چقدر خوشحالم امسال فطریه بیشتری میدم. خانواده ام رسما خانواده شده. من مسئولیت بیشتری دارم و دختری نصیبم شده که یک دنیا شادی را به خانواده ام تقدیم کرده. خداراشکر.

امروز دم ظهر بیدار شدم و مثل همیشه از نماز عید فطر جا ماندم. ولی کلی کیف کردم اینکه صبحانه خوردم . دلم برای چای و نون پنیر تنگ شده بود . الانم داریم میریم خونه پدرم و تبریک عید بگیم و بعد میریم سر مزار خواهرم و از اونجا میریم کرج.

حرف دوم- خب گفته بودم تاب برای بچه ام گرفتم که کمتر بیقراری کنه. دیدیم فایده نداره. یک رورواک هم برایش خریدیم. از اونهایی که دکمه داره و آهنگ می زنه . اما دلارام از این آهنگها می ترسه. تا دستش میخوره به دکمه هایش و صدایش درمیاد می زنه زیر گریه . عجب گرفتاری شدیما. اینها را گرفتیم که کمتر بغلش کنیم بدتر شده. البته اولشه . عادت م یکنه .

و اما از مهارتهای جدید دلارام اینکه از حالت تشسته م یتونه به حالت درازکش بره . قبلا پای جلوییش مزاحم بود. الان یاد گرفته اون پا را جمع کنه و بعد دراز بکشه . بعد اینکه چند قدمی می تونه چهار دست و پا بره . اینو توی مهمونی افطاری برای اولین بار دیدیم. خیلی جالب میشه. ولی زیاد نمی تونه چهاردست و پا بره و بقیه اش را سینه خیز میره.

کلا خداراشکر از هر لحاظ سالم هستش. خیلی خیلی باید خداراشکر کرد . سلامتی بزرگترین نعمتی است که خدا می تونه به بنده هایش بده . ایشالله همه پدر و مادرهایی که بچه مریض دارند خدا یک نگاهی بهشون بکنه و شا پیدا کنند. الهی آمین.