سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من از آنچه نمی دانید نمی ترسم؛ ولی بنگرید در آنچه می دانید چگونه عمل می کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :16
کل بازدید :66805
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/15
12:4 ص

حرف اول-چهارشنبه مستاجرم اس ام اس زده که می خواد خونه را تخلیه کنه. وااااای کلی شاکی شدم. دم عیدی خونه را برای چی خالی می کنه دیوونه.  حالا مستاجر از کجا گیر بیارم. بعدازظهر چهارشنبه اومد شعبه و با هم حرف زدیم. گفت توی سبزوار کار پیدا کرده . تا چند روز دیگه می خواد بره . گفتم من پول ندارم پول رهن را بدم. گفت هر وقت مستاجر گرفتی پول را بهم بده . حتی قبول کرد دو ماه اجاره را بده اما زودتر بره. خب  داشتم بهش بگم. فقط گفتم تسویه قبضها را بگیر بیار .

امروز بهم زنگ زد و گفت اثاث کشی کرده . قرار گذاشتیم که نسویه قبوض را بده. فقط شارژ واحد را داده بود . گفت هر قبضی که اومد از پول پیش وی کم کنم.  خلاصه این مستاجر هم رفت . جالبه دو تا مستاجر اخیر من هر دو وسط کار گذاشتند رفتند. این واحد من اومد نداره. یک کم به این عحله داشتن وی شک کردم. سریع رفتم واحدم را سر زدم نکنه به کس دیگه ای اجاره داده . ولی واحد خالی بود یک چند تا لامپ سوخته بود که یادداشت کردم از پول پیشش کم کنم. یک کم تعمیرات جزئی داره که بعد از عید انجام میدم و ایشالله میدم یک مستاجر دیگه. ولی این دفعه به مستاجر شهرستانی نمیدم. وسط کار ول می کند میرن .

حرف دوم- جمعه ظهر حمید (همکارم) زنگ زد بهم  و گفت اگه می خوای بیای استادیوم سریع حاضر شو . منم ناهار نخورده حاضر شدم که برم استادیوم. بازی بین صبای قم و پرسپولیس بود. سالی یک بار تیم محبوب من میاد شهر ما و حیفه نریم بازیش را ببینیم. هر چند صبا برای شهر ماست. ولی بومی شهر ما نیست. جز یکی دو بازیکن ، تمامی بازیکنان و کادر فنی از شهرهای دیگه هستند. زیاد توی شهر ما محبوب نیست .

خلاصه حرکت کردم و اتفاقا از هتل محل اقامت پرسپولیس رد شدم. یک ترافیکی بود که نگو. خلاصه ماشینم را جایی پارک کردم و سوار ماشین حمید شدم. همید هم تنها نوبد. یکی از همکاران به اسم امیر هم باهاش بود به همراه یک بچه که فامیلهای امیر میشد و خلاصه چهار تایی حرکت کردیم سمت ورزشگاه. شانس آوردیم پارکینگ خوبی گیر آوردیم و پیاده رفتیم سمت بلیط فروشی . امیر به جای همه ما بلیت خرید . یک معطل همکاران دیگه شدیم که گویا قرار بود به ما بپیوندند . اما نیومدند. ورزشگاه هم داشت پر میشد. بنابراین رفتیم تاخل ورزشگاه.

خواستیم بریم قسمت پرسپولیسیها بنشینیم دیدیم چایگاه ها خوب پرشده. فقط پشن دروازه بان خالی بود که به درد نمی خورد . بنابراین امیر پیشنهاد کرد بریم سمت طرفداران صبا . طرفدار صبا که نداریم. اکثرا استقلالی بودنند . جالبه پرچمهای استقلال را هم حمل می کردند. یعنی تماشاچی ها یا پرسپولیسی بودند یا استقلالی. صبا هم نخود سیاه شوخیمن اصلا دوست نداشتم بین استقلالی ها باشم. ولی امیرو حمید که هر دو پرسپولیسی بودند نرجیح دادند جای خوب را انتخاب کنند که دید خوبی به بازی داشت. ما هم تابع جمع شدیم.

خلاصه بازی شروع شد. استقلالی های اطراف ما هی کری می خوندند و ما ساکت بودیم. جالب ایه که حمید لباس قرمز هم پوشیده بود . منم دم به دقیقه عکس سلفی با بچه ها مینداختم. پرسپولیس هم زیاد خوب بازی نمی کرد اعصاب ما خرد شده بود .ملت هم هی بلند میشدند نمیشد دروازه پرسپولیس را ببینی. تا صبا حمله می کد این استقلالی ها بلند میشدند و حوزه دید ما را تنگ می کردند. ما هم هی خواهش و التماس که آقا بشین بازی را ببین . فایده نداشت که.

تا خلاصه کری خوندن استقلالی ها تا جایی بود که گل پرسپولیس به ثمر نشست . گل را که زدند دیدم همه اطراف ما بلند شدند و هورا کشیدند .وااااایاین همه پرسپولیسی مثل ما توی جایگاه صبا بوده خبر نداشتیم. کلی کیف کردیم. اسقلالی ها هم دیگه ساکت شدند. البته گل زیاد خوبی نبود. جلوی دروازه صبا شلوغ شد و یک توپ مرده رفت تو دروازه. ولی همین که حال استقلالی ها گرفته شد خوب بود .

نیمه بعدی پرسپولیس اومد توی دید ما . استقلالی ها چقدر به سوشا مکانی (دروازه بان پرسپولیس) توهین کرده. مثلا شعرا خوب خوبشون این بود که "سوشای منکراتی" . که چی؟ سوشا چند وقت پیش عکسهای خصوصی اش را توی فضاهای مجای گذاشته بود . ملت خودشون کلی منکرات دارند اون وقت به این بیچاره گیر میدن . یکی باید اعتراض کنه که خودش هیچ غلطی نکرده باشه. ولی اصلا تیپ و قیافه توهین کننده ها داد میزد که در منکرات غرق هستند .

ولی انصافا کمک داور کلی هوای پرسپولیس را داشت ها . یک پنالتی را اعلام نکرد و چند خطا را بی خیالی طی کرد . چی میشه مگه. یک بار هم داورها به نفع پرسپولیس سوت بزنن . نیمه دوم هم با همین نتیجه به پایان رسید و ما هم شادی کنان استادیوم را ترک کردیم.اما چه ترک کردنی. کلی توی ترافیک بودیم . کلی خاک خوردیم از بس ملت توی خاکی ماشین میروندند . تا اینکه حمید مرا تا ماشینم رسوند. اینجوری بود که جمعه را قشنگ به پایان رساندم. بعد از مدتها مجردی تفریج کردم. کلی خوش گذشت . خوبه نمی ذارند خانمها بیان استادیوم . وگرنه مجبور بودم خانوادگی بریم. اون هم با اونهمه فحشهای آبدار نماشاگرها.

حرف سوم. صبح شنبه با یک صدای وحشتناک جیغ همسرم از خواب پریدم. سراسیمه خودم را به اتاق بچه رساندم. دیدم همسرم دلارام را بغل کرده و جفتشون دارند گریه میکنند. منو بگو شوکه شده بودم. دست و پایم می لرزید . هی می گفتم چی شده. همسرم جواب نمی داد . فهمیدم دلارام از روی تخت قل خورده افتاده زمین وااااای پیشانیش متورم شده بود. یک تیکه یخ آوردم و چسبوندم به پیشانیش. خودم هم رفتم یک کم آب قند خوردم که حالم جا بیاد. فکر می کنید ساعت چند بود. چهار صبج وااااای

خلاصه دلارام 5-6 دقیقه ای گریه کرد و بعد آرام شد و خوابید. از اون به بعد قرار گذاشتیم دلارام را زمین بخوابونیم. این دختر چنبه خوابیدن توی تخت را نداره . این اخلاقش به من رفته. همش توی خواب غلت می زنه.

حرف چهارم- شنبه میز کامپیوترم آماده شد. بهم زنگ زدند که برم بیارمش. رفتم نجاری. قشنگ شده بود . منتها کتابخانه اش  از میزش جدا بود. طرف بهم می گفت همی جوری بذارش روی میز. گفتم یک دفعه بچه دست می زنه میندازدش . قرار شد نبشی بزنن که محکم روی میز قرار بگیره .

خلاصه شب برام آوردند و یکشنبه صبح بلند شدم و نصبش کردم و شد این :

البته مونیتورش را زیاد جدی نگیرید . بزودی می خواهم یک مونیتور LED بخرم و کلی میزم را شیک کنم. کل تعطیلی یکشنبه ام رفت پای مرتب کردن میزم . جالب اینکه متوجه شدم توی کمد میزم طبقه نذاشتند . کلی تو ذوقم خورد. نمی دونم چرا متوجه نشدم اینها یک طبقه توی کمد ایجاد تکردند . ولی فکر مهندسی  ام را به کار گرفتم و با یک قطعه کائوچو توی کمد یک طبقه ایجاد کردم. یعنی خلاقیت تا چه حد . ناسا باید مرا به استخدام خودش دربیاره .

خلاصه این کادوی تولد من بود از طرف همسرم. خیلی شیک کرده اتاقمون را . مخصوصا اینکه کار با کامپیوتر را برایم لذت بخش تر کرده . از همسرم بابت این کادوی قشنگ ممنونم. از حالا هم میگم. سال بعد دوست دارم پرینتر لیزری داشته باشم.قاط زدم

حرف پنجم- همسایه پایینی ما چند وقته تازه اثاث کشی کرده . ولی از شانس ما بسیار سر و صدا دارند . یک دفعه می بینی ساعت 11 شب دارند به دیوار میخ می کوبانند.یا ساعت یک شب دارند دسته جمعی با هم گل می گند و گل میشنوند . من دیدم اینجوری نمیشه . باید بهشون تذکر بدیم. چند شب پیشدیدم تصفه شب دارند سر و صدا می کنند . رفتم طبقه پایین و در زدم و ازشون خواستم سرو صدا نکنند . دیوارهای اینجا عایق صدا نیست . حتی گاهی نجوا های همسایه ها را میشنویم.  پسره ه معذرخواهی کرد و دیگه سر و صدا نکرد.

تا اینکه یکشنبه ظهر من داشتم میزکامپیوترم را درست می کردم که درب خانه ما را زدند . دختر همین طبقه پایینی اومده درب خانه ما میگه چیه این وقت ظهر دارید سر و صدا می کنید. ما خواب هستیم. میگفت ما عادت داریم ساعت 2 شب می خوابیم و دو ظهر بیدار میشیم. منم گفتم فرهنگ آپارنمان نشینی ندارید . والله. مگه جغد هستند اینا ؟ چه اخلاق بدیه بعضی ها دارند. شب برای خواب آفریده شده. معنی نداره با هم بنشینن گل بگن گل بشنوند. خلاصه اینم از همسایه جدید و بی فرهنگ ما .