سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در پی دانش است، بهشت در پی اوست و آنکه در پی نافرمانی است، دوزخ در پی اوست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :16
کل بازدید :66810
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/15
2:0 ص

پیشگفتار- بابت این مدت تاخیرم شرمنده . اینترنتم تموم شده بود . چون فقط مجبورم از مخابرات اینترنت دریافت کنم یک کم بیزار بودم از وصل کردن اینترنت. آخه هم زوری اینترنت را از آن خودشون کردند هم قیمتشان را برده اند بالا. حتی با بازرسی مخابرات هم تماس گرفتم و شکایت کردم. ولی اونها هم توجیهات خودشون را داشتند . فایده نداره . اینترنت را از ایشان خریداری کردم. امیدوارم اقلا خدماتشان خوب باشه .

حرف اول- این یک هفته به طور فشرده به دوستان و فامیلها داخل شهر سر زدیم. چهارشنبه اول به مادربزرگم سر زدیم. ما به مادربزرگمون میگیم "حاجی ننه" دلارام شنیده بود ما هی میگیم حاجی ننه به مادربزرگم میگفت "هاجه"بووووس . یک کیف کوچک  هم براش خریدیم که هر جا می رفت عیدی هایش را جمع می کرد . هر جا میرفتیم این کیف دستش بود و مثل دخترهای بزرگ روی ساعدش حمل می کرد.

خلاصه چهارشنبه 5 تا از فامیلها را سر زدیم.پنجشنبه هم ظهر رفتیم خونه باجناقم هم عید دیدنی هم ناهار خوردیم. بعد شب جمعه یک دفعه قرار شد سه چهار تا خانواده به ما سر بزنند که الحمدالله دو تا شون کنسل شد و فقط عموهایم و دخترعمویم اومدند خونه ما.  جمعه صبح خانواده پدرخانمم دسته جمعی اومدند خونه ما ولی ناهار نموندند. بعد ظهر روز جمعه توی شاهزاده سیدعلی همه فامیل چه از قم چه از اسلامشهر جمع شدند که آش نذری خاله ام را درست کنند . ما هم رفتیم امامزاده و کل فامیل را دیدیم. دور هم اش خوردیم. از فامیلهای اسلامشهری دعوت کردیم شب بیان خونه ما و خداحافظی کردیم و رفتیم. اما عمه ام بعدازظهر زنگ زد که می خوان شام بیان خونه ما. اونم 7-8 نفری. خب برای خانمم با یک بچه سخت بود . یک جوری خانمم صحبت کرد که اونها پشیمون شدند و کلا نیامدند . شوخی بابا بیان شب نشینی. چرا خودشون را برای شام دعوت می کنند ؟ خانمم دست تنهاست . با یک بچه سختشه .

تو این هفته هم یک شب رفتیم خونه عباس(هم خوابگاهی). مهمون داشتند . ولی دور هم ساعتی حرف زدیم. بعد که مهمانشان رفتند قرار گذاشتیم دسته جمعی بریم خونه محمد(همخوابگاهی و دوست فابریک عباس). اونجا دور هم از خاطرات خوابگاه گفتیم. یک زنگی هم زدم به یاسر(همخوابگاهی). اون وقت یک شیطنت کردیم. هر چند دقیقه گوشی را دست به دست می کردیم و ادامه حرف را دوست بعدی می زد. یعنی مثلا من چند دقیقه حرف می زدم و بعد عباس و بعد محمد ، بدون اینکه هویتشان را بگن. جالب اینکه یاسر اصلا متوجه نمیشد و در هر سه وضعیت فکر می کرد با من داره حرف می زنه. کلی به سوتی یاسر خندیدیم. 

پریروز هم یک سر به احمد (همخوابگاهی) زدیم.عکس دسته جمعی گرفتیم فرستادم تلگرام . خانمها هم تا حالا همدیگر را ندیده بودند کلی با هم دوست شدند .از بین همکاران هم فقط به رسول سر زدم. حالا توی این چند روز باقیمانده همه اینها قراره بیان به ما سر بزنند . خیلی خوبه عید یک فرصتی میشه که دیدارها تازه بشه .

دیشب هم سر زدیم به دختر عمویم. اونها یک بچه چند ماهه دارند. دلارام فکر می کرد عروسکه. یهو پریده روی سینه دختر نوزاد بنده خدا از خواب پرید و کلی گریه کرد . کلا دلارام از مورد توجه قرار گرفتن بچه های دیگه خوشش نمیاد. حسودی می کنه. وای به روزی که صاحب خواهر یا برادری بشه .

امروز هم پدر و مادرم از سفر اصفهان برگشتند و تازه اومدند عیددیدنی ما . هم عید دیدنی شد هم روز مادر. شام موندند و بعد موقع رفتند به عنوان هدیه طلا به مادرم دادیم. یعنی همسرم از قبل هدایای طلا را کنار گذاشته بود . از اونها به مادرم داد . برای همسرم هم با توافق هم قرار شد بعدا طلا بخرم چون الان طلا گرانه . میبینید همسرم چقدر اقتصادی فکر می کنه . من حتی یادم رفته بود امروز روز زنه . فردا جبرن می کنم.

حرف دوم - درمورد آپارتمانی که قرار بود اجاره بدم. دیشب رفتم یک سر به وحد زدم هم اینکه لامپهای خراب را تعویض کنم هم اینکه یک عکس از واحدم بگیرم که بفرستم "دیوار" . دیوار یک اپلیکیشنه مخصوص آگهی رایگان شهر قم . خیلی اپ باحالیه . عکس گرفتم و توی دیوار گذاشتم امروز کلی بهم زنگ زدند . منم تاقچه بالا گذاشتم و قیمت را بالا گفتم. با اینکه فصل خوبی برای اجراه نیست ولی 5-6 نفر از صبح بهم زنگ زدند و حتی می خواستند قرار بذارند . ولی من اول باید برم دربهای کابینت را درست کنم. خانمها با کابینت حساسند . ببینند درهای کابینت کنده شده کلا دلشون را می زنه . مستاجر قبلی ام نمی دونم چه پدرکشتگی به دربهای کابینت داشت . 3-4 تاشو کنده .

حرف سوم- دلارام چند شبه خیلی بد می خوابه . تا پاسی از شب بیدار می مونه . آخه چند تا دندان آسیا داره درمیاره خیلی اذیت میشه . هم اسهال گرفته هم پاهایش سوخته هم تا ساعت 3-4 بیدار می مونه. پریشب انقدر اذیت کرد که من خوابم نبرد دیگه. مجبور شدم صبح زنگ بزنم به رئیس مرخصی بگیرم. ولی به جز اون شب بقیه شبها مادرش تا سحر بچه را بغل می گیره و راه میره تا بچه خوابش ببره . خیلی برای دخترم زحمت میکشه. دچار صد تا درد شده بنده خدا . ما خودمون می بینیم. متوجه زحمات مادرها میشیم. اصلا فکر نمی کردم انقدر سخت باشه . 

ولی گذشته از این اذیت کردنهای دلارام ، شیرین کاری هاش واقعا قشنگ شده .چند ماه می گفت "بابا" اما "مامان" نمی گفت . الان ولی به جای مامان میگه "مادَ" بووووس. یا هر خانمی را که میبینه بهش میگه "آله"  یعنی "خاله". یا نسبت به بعضی اشیا خیلی کنجکاوی می کنه. مثلا یک تابلوی عکس داریم از طبعت روستا . هی میگه "چیه" منم دونه دونه جزئیات اون عکس را بریش توضیح میدم. شاید پشت سر هم میگه چیه و من باز با عشقی مضاعف برایش توضیح میدم. بهش میگی لبت را غنچه کن لبهایش را به غنچه می کنه. بهش میگی بوس بده صورتش را نزدیک می کنه . نمی دونید چه جیگری شده دخترم.