سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جویای دانش را خداوند دوست می دارد و فرشتگان و پیامبران نیز دوستمی دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :1
کل بازدید :66796
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/14
9:12 ع

حرف اول- جمعه برای سیزده بدر رفتیم خونه پدرم. هوا سرد بود و با وجود بچه صلاح نبود در فضای آزاد سیزدهه را بدر کنیم. البته پارکها و بوستانهای مسیرمون پر بودند از ملت . چادر انداخته و آتیش و کباب و ووو . ولی معلوم بود سردشونه . چون اکثرا یا لباس گرم پوشیده بودند یا پتو به خودشون پیچیده بودند . آسمان هم حسابی ابری بود و معلوم بود بزودی رگبار می باره .

خلاصه ما رفتیم خونه پدرم. از همون دم درب بوی جوجه کباب به مشام میرسید . درب را که باز کردیم متوجه شدیم مستاجر پدرم فامیلهایش را دعوت کرده و توی حیاط خونه پدرم فرش پهن کرده اند و  دارند سیزده بدر میگیرند . کار درست و اونها کردند . ما رفتیم داخل و صبر کردیم جوجه کباب کردن مستاجر پدرم تموم بشه. بعد جوجه ها را بردیم حیاط و روی همون منقل جوجه های خوردمون را کباب کردیم. یک قلیانی هم مستاجر پدرم چاق کرده بود و منم نشستم پایش و حسابی صفا کردم.

خلاصه جوجه ها اماده شد و و دورهمی جوجه زدیم. جاتون خالی. با همین خوردن خوردن ها سیزده را بدر کردیم. نه طبیعتی نه کوه و رودی و نه سبزه گره زدنی. ایشالله سال دیگه هوا بهتر باشه و دلارام هم قشنگ بتونه بدوه و بالا و پایین بپره کلی صفا خواهیم کرد. خلاصه بعدش یک چرت زدیم و خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه .

حرف دوم - از اجاره آپارتمان بگم که زیاد بهم زنگ می زنند. حتی امروز یکی واحد مرا پسندید و قرار بود امروز بریم اجاره نامه را بنویسیم. ولی تلفنی کنسل کرد. بنگاهیه بهم زنگ زد و گفت بهتره یک دستی به سر و روی خونه بکشی. مثلا رنگ کنی . خب من نمی خوام هزینه کنم. مستاجر اومد اومد. نیومد صبر می کنم تابستان بشه اون وقت مستاجرها از خداشونه توی همچین خونه ای بمونند . خونه بدی نیست. یک کم رنگ زدن به دیوار لازم داره یک کم هم دربهای کابینت ها فرسوده شده. شاید تا ماه دیگه اگه مشتری پیدا نشد دیوار ها را کاغذ دیواری کنم. ببینیم قسمت چیه.

حرف سوم - امشب شب  تولد خواهرم بود . اگه خواهرم زنده بود الان 27 سالش میشد. حیف که من تا آخرین سال زندگیش فکر می کردم بچه است. کادوی تولد درست و حسابی براش هیچ وقت نگرفتم. کاش حداقل یک انگشتر برایش می گرفتم. قول داده بودم برم سرکار برایش انگشتری بگیرم . ولی طمع کردم و زدم زیر قولم. من در حق خواهرم خوب برادری نکردم. یک بار باهاش سینما نرفتم. یک بار پای دردلش ننشستم.

امروز از سرکار که اومدم بیرون رفتم خونه پدرم . با مادرم قرار گذاشته بودم که با هم بریم سر مزار خواهرم . یکی از دوستانم توی تلگرام حرفی زد که بد جوری مرا آزار داد. گفت اگه اون سال باعث نمیشدم برم زندان شاید پدر و مادرم بیشتر به خواهرم میرسیدند اون اتفاق براش نمیفتاد . چه من دستگیر میشدم چه نمیشدم پیمانه عمر خواهرم پر شده بود . از همون روز که ما به دنیا میاییم سرنوشتمان حتمی است. ساعت مرگمان هم روی پیشانیمون می نویسند . از زمانی که فهمیدیم خواهرم سرطان گرفته تا روزی که از دنیا رفت چجند ماه بیشتر طول نکشید. خاصیت این نوع سرطان همینه . مثل تندباد میاد و همه چی را نابود می کنه و زود هم میره . کاری از دست ما ساخته نبود .

مهم اینه که خواهرم الان جایش توی بهشته. هر کی خوابش را می بینه اونو توی یک باغ و بستان با لباسهای زیبا می بینه . اون عاقبت بخیر شد که این مریضی وحشتناکش کفاره گناهانش شد و آمرزیده شد . ما حالا حالا ها باید گناه کنیم و بارمون را سنگین تر کنیم. ولی دلم خیلی برای خواهرم تنگ شده . کاش کنارم بود . کاش.

حرف چهارم- امروز با سید علی دعوام شد . بس که این بشر قد و یک دنده است . صبح وسط روز اومده گفته دیروز یک سند را ثبت نکرده . این یعنی اینکه پولی که آخر وقت به من داده زیاد بوده. این یعنی من باید فزونی میآوردم و نیاوردم. این یعنی صندوق کل کسری داشته. اونم به مبلغ 22 هزار تومن. مبلغش مهم نیست. ولی اینکه این یک ذره مسئولیت پذیر نیست و اشتباه خودش را نمی پذیره منو حرص داد . اگه دیروز می گفت حداقل میگشتیم و اختلاف را پیدا می کردیم . یادش رفت بگه و امروز هم که یادش اومد وسط روز یادش اومد و که کل پول رد کرده بودیم به مشتریها.

خلاصه جروبحثم با سید علی بالا گرفت جوری که روح الله شاکی شد و رفت زیراب منو پیش رئیس زد. رئیس هم اومد و گفت جلوی مشتری بحث نکنید . آخر وقت هم به نفع سید علی گرفت و منو مقصر دونست که چرا حساب سید علی را نگرفتم. من فرصت نمی کنم حساب تک تک همکاران را بگیرم. ولی برای اینکه سید علی را مجبور کنم حساب خودشو حداقل بگیره یک فرم طراحی کردم و به همه بچه ها دادم و ازشون خواستم موقع نحویل پول باید این فرم حسابرسی را تکمیل کنند .

به هر حال سید علی هم با ما قهر کرد. آخه جرفهای درشتی بهش زدم. اینکه کارایی اش توی شعبه یک چهارم یک تحویلدار عادی است برایش خیلی گرون تموم شد. واقعیت هم همینه . هیچ کاری انجام نمیده و کارهایش افتاده گردن ما همین دیروز رئیس دستور داد روزی 3 پورنده را کامل برای وصول مطالبات بررسی کنید . خب اگه سید علی کار می کرد همه این کارها را انجام میداد و ما یک فرصتی می کردیم توی تلگرام بچرخیم. والله خسته شدیم مثل تراکتور از صبح تا عصر کار کنیم. ما هم استراحت لازم داریم. حالا با این رویه جدید اون استراحت کوتاه را هم نخواهیم داشت .


95/1/15::: 10:56 ع
نظر()