سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسیار سرزنش مکن ؛ زیرا کینه به بار می آورد و به دشمنی می انجامد، و زیادی آن، از بی ادبی است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :16
کل بازدید :66829
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/15
8:22 ص

حرف اول- دخترم جدیدا خیلی دوست داره رو بلندی بنشینه . مثلا روی مبل یا روی متکا. یا روی کاسه و قابلمه. ولی چیزی که خیلی شیرینش کرده اینه که جدیدا دوست داره روی پای من یا مادرش بنشینه . مثلا نشستم زمین جلوی تلویزیون ، یک دفعه میاد میشنه روی پایم و تلویزیون نگاه می کنه . انقدر عشق می کنم. انقدر عشق می کنم که نگو . بووووس

حرف دوم-خب فرصتی شد که ماجراهای مشهدمان که بهمن ماه انجام شد را براتون بنویسم. امیدوارم ماجراها کامل یادم مونده باشه .

2 بهمن ماه 94

خب دم غروب پدر و مادرم اومدند خونه ما که دسته جمعی بریم مشهد . ما هنوز حاضر نشده بودیم بنابراین تا حاضر بشیم ، پدر و مادرم با دلاران کلی بازی کردند . وسایل را بردیم سوار ماشین پدر کردیم. یک ماشین کافی بود . ولی صندوق عقب تا کله پر شده بود . حتی بعضی وسایل را داخل ماشین گذاشته بودیم. خلاصه به امید خدا حرکت کردیم سمت جاده.

حرکتمان را از جاده گرمسار شروع کردیم. وای جاده چقدر عالی شده بود . یادش بخیر دفعه آخری که از جاده گرمسار رد میشدیم هنوز در حال ساخت بود. تا برسیم به مقصد جونمون به لبمون رسیده بود. تا تابلوی راهنمایی ، نه چراغی ، ته امنیتی. ولی حالا این جاده همه اینها را داشت . یادش بخیر قاطرخان (ماشین قبلیم) . جدا مرد بود. با اینکه مشکل فنی داشت ولی ما را توی این جاده زمین نذاشت .

شام نخورده بودیم . جاتون خالی همون داخل ماشین بدون اینکه پیاده بشیم الویه خوردیم . باید سریع می رفتیم که صبح قدمگاه باشیم . بتابراین کمتر توقف می کردیم. نیمه شب رسیدیم دامغان . پدرم که خسته شده بود فرمان را من داد که من رانندگی کنم. منم یک کله رانندگی کردم تا شاهرود. شاهرود یک خریتی کردم و از کمربندی نرفتم و رفتم داخل شهر. بعدش یک جاهاییرفتم عجیب و غروب . یک دفعه دیدم از روستا اطراف شاهرود سر درآوردم .پدرم که بیدار شده بود بیشتر اعصابم را خرد می کرد. هی می گفت از یکی بپرس. من اونوقت شب آدم از کجا گیر می اوردم؟ سگ بیرون نمیومد تو این سرما .

خلاصه یادم افتاد می تونم زا GPS گوشی ام استفاده کنم. اونموقع مسیریاب آفلاین نداشتم . مسیریاب آنلاین داشتم. شانسم اونجا اینترنت جواب داد و نقشه راه را نشانم داد و مسیر میامی را پیدا کردیم و حرکت کردیم . حسابی خسته شده بودم . بعد از میامی زدم کنار و یک استراحتی کردم. ولی مگه خروپفهای پدرم می ذاشت ! خواب به چشمم نیومده بازم حرکت کردم.

جاده سبزوار واقعا جاده سختی بود . یک جاده صاف و بدون پیچ . این جور جاده ها حسابی آدم را خسته می کنه. چون هیچ تغییری توی حرکت نداری باعث میشه خوابت ببره . به زور چشمانم را باز نگه داشته بودم. نزدیک سبزوار که شدیم دیدم دیگه طاقت ندارم. توی یک استراحتگاهی زدم کنار و یک چرت خوابیدم. بعدش نماز صبح شد و وضو گرفتم و حسابی یخ کردم . نماز را خوندم و برگشتم سمت ماشین . پدرم تازه از خواب بیدار شده بود. کلی غر زد که چرا ماشین را خاموش کردم و باعث شدم سردش بشه .

به هر حال به سمت سبزوار حرکت کردم. ولی از شانس بدم آفتاب اومده بود بالا و مستقیم به چشم من می خورد . کور شدم. همش هم به سمت چرق می رفتم بنابراین آفتاب همش جلویم بود .پدرم که دید رانندگی برام سخت شده ازم خواس برم عقب بخوابم و اون رانندگی کنه. وحشتناک خسته بودم. 4-5 ساعت راننده بعد از نیمه شب داشتم و حسابی بهم ریخته بودم. بنابراین رفتم عشق خوابیدم تا قدمگاه .

بقیه ماجرا باشه برای دفعه بعد


95/1/18::: 11:35 ع
نظر()