سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ـ در سفارش به هشام : مبادا که حکمت را فرو افکنی و آن را نزد نادانان بنهی . [امام کاظم علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :15
بازدید دیروز :1
کل بازدید :66804
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/14
11:44 ع

حرف اول- این روزها توی تلگرام می بینم بچه ها تصمیم گرفتند دور هم جمع شن .گویا یکی دوبار هم بچه ها جمع شده اند. توی دوران طلایی وبلاگ نویسی من قصد داشتم چنین جمعی را ایجاد کنم ولی دوستان اون موقع استقبال نکردند . الان هم که از من دعوت می کنند با اینکه دوست دارم ببینمشون ولی دیگه اون حس کشش قدیمی وجود نداره . حس می کنم جمع صمیمی حالا حاصل تلگرام است نه وبلاگ . اما من جمع وبلاگی را دوست داشتم. دوستان خوب سالهای 84 تا 89 . انگار با درگذشت خواهرم ، دوستی های صمیمی تون سالها هم مردند .

الان تلگرام سایه سنگینش را روی وبلاگ گسترانده . دیشب با نوید توی تلگرام بحث می کردیم. او عقیده داشت اتفاقا این تلگرام ابزار خیلی بهتری نسبت به وبلاگ داره . خب این گوشی های هوشمند باعث شده آدم حتی توی رختخواب ارتباط داشته باشه با همه. لازم نباشه حتما پای سیستم بره . نظرها و کامنتها زیاد شده اما ولی از طرفی فکر کردنها کم شده. یک مطلب پر مغز می نویسی فوقش چند دقیقه ذهن بچه ها را درگیر کنه . سریع به بوته فراموشی سپرده میشه . کل کل ها زیاد شده اما همدلی کم شده. سرعت زیاد شده اما دقت کم شده . اون موقع دوستانمون را از روی نوشته هاشون میشناختیم الان از روی قیافه و تیپ و آرایش .

یک کارتونی چند روز پیش دیدم به نام غارنشینها . تقابل یک نسل بود که عقیده داشت غار نشینی بهتره و یک نسلی که می گفت باید به دنیای آینده اندیشید. آخرش هم نسل دومی پیروز شد. من منکر پیشرفت ها نیستم و عقیده ندارم آدم باید توی گذشته فقط سیر کنه . برای همینم علاوه بر وبلاگ ، یک گروه و کانال هم راه اندازی کرده ام .و در دو گروه از بچه های وبلاگی هم عضو هستم. ولی با این حال اون آرامشی را که بعد از آپ کردن وبلاگم به دست میارم بعد از اتمام کل کل با بچه های گروه ندارم. به قول بچه ها اینم یک دورانی داره . بالاخره ملت از تلگرام هم خسته خواهند شد .

حرف دوم - چند روز پیش سرکار بودم که یهو دیدم یک پسر هیکلی اومد توی شعبه. سریع شناخنمش. سید محمد بود . از بچه های همبندی. به اتهام تجاوز  به یک دختربچه گرفته بودندش. اما همیشه انکار می کرد . می گفت شیشه کشیده بود و تو حال خودش نبوده . با این حال به عنوان یک همبندی آدم خیلی با معرفتی بود . موقع غذا سفره می انداخت روی تخت خودش و منو دعوت می کرد که بیام توی تختش و با هم غذا بخوریم. یادمه هوای منو هم داشت .با شهردار اتاقمون رفیق بود. زیاد غذا میرسوند به ما . یادمه یک دانه کالباس کوچک بین سه نفر تخس میشد. اما یک شب سید محمد برای من یک دونه کالباس جور کرد و اون شب واقعا سیر خوابیدم. شبهای دیگه سیر نمی خوابیدم. به شوخی می گفت می خوام تپلت کنم. شوخی

خلاصه معرفتهایش یادم نرفته. سید هم گهگاهی بهم زنگ می زنه و برای عید نوروز و عید غدیر و پول نو ازم می خواد. این بار هم تقویم رومیزی و جیبی می خواست. منم برایش کنار گذاشته بودم. یک حساب هم برای بچه اش باز کردیم. اون موقع که زندان بودیم سید نامزد داشت . نامزدش هم که دید این اتهام به او وارد شده ازش جدا شد. الان باید یکی دیگه ازدواج کرده و ازش صاحب بچه شده. خیلی اصرار می کنه ارتباط خانوادگی داشته باشیم. ولی من حس خوبی ندارم. اونم به خاطر اتهامش. سعی می کنم دوستی هامون همین خارج از خانواده باشه .

حرف سوم- برای سر خاک راضیه (خواهرم) هم گلدان سفارش دادم . گل خنزله . این گل مقاومت زیادی در هوای گرم و بی آبی داره. مهمتر اینکه پشه ها را از خود دور می کنه. بنابراین کسانی که میرن سر خاک خواهرم فاتحه بفرستند اذیت نمیشن . منتها تمام قستمهای این گیاه فوق العاده سمی هستش. یک برگ آن را اگر کسی بخوره میمیره . الانم گذاستم توی کوریدور که یک کم جون بگیره بعد ببرمش سر خاک .

صحبت از خواهرم شد جمعه دوستان چادگانی ما اومده بودند خونه پدرم. ما هم ناهار دعوت بودیم. دیدم خانمم به دلارام میگه می خواهیم بریم خاله هاتو ببینیم. یک کم دلم گرفت. آخه دلاارتم خاله زیاد داره. ولی عمه نداره . از خانمم خواستم اقلا دوستان راضیه را را با عنوان عمه به دلارام بشناسونه . اسم عمه از دهان دخترم نیفته . خانمم هم قبول کرد .  روحش شاد . خیلی دوست داشت بچه منو ببینه. حیف .دلم شکست


95/1/22::: 10:6 ع
نظر()