پیشگفتار- سلام دوستان عزیز. روز اول هفته همگی بخیر باشه . نماز و روزه هم قبول باشه. ایشالله توی این هوای گرم بتونید راحت روزه هاتون را بگیرید . فقط از من به شما نصیحت . سحری ماست نخورید . چون چند روز پیش من خوردم و تا دم افطار داغون بودم.
حرف اول- امروز همکار جدیدمان به ملحق شد : روح الله، همکارمون در شعبه مرکزی که از امروز معاون ما شد . همه همدوره های من دارند پست و مقام میگیرند . من هنوز تحویلدار ساده هستم. هیچ خبری از ارتقای من وجود نداره انگار نه انگار قولهایی به ما داده شده . من می ترسم این مدیر ما بازنشسته بشه امسال و یک نفر دیگه مدیر بشه و کلا ما را فراموش کنند .
حرف دوم- ازدلارام بگم از وقتی می تونه سینه خیز حرکت کنه دیگه کار ما دراومده. از وقتی از خواب بیدار میشه هی سینه خیز میره این ور سالن هی میره اون ور سالن یک دفعه ازش غافل میشی می بینی رفته زیر میز ناهارخوری. نماز می خونم یک دفعه می بینه از اون ور سالن سینه خیز داره میاد که مهر منو برداره . خیلی باحال شده . کلی بامزه شده کارهاش.
ولی خوابش خیلی کم شده. با هزار زحمت می خوابونمش به امید اینکه برم کارهایش را انجام بدم نیم ساعت بعد بیدار میشه. بیدار میشه بهانه گیری می کنه که بازی می خواد . بازی باهاش نکنی گریه میکنه . یعنی به هیچ کارم نمیرسما . من نمی دونم این اساتیدد انشگاه چه جوری بچه دار میشن. من اصلا فرصت نمی کنم دو صفحه کتاب بخونم. همین نت را قاچاقی میام سر می زنم.من با این وضعیت چه جوری می خوام ادامه تحصیل بدم؟
یک صداهایی از خودش درمیاره که ما ذوق مرگ میشیم. مثلا دیروز یک بار گفت بابا. خودم متوجه نشدم. همسرم گفت. الانم روی تخت من خوابیده و داره شعر می خونه. جالبه خودش داره میگه : "لالا" یعنی بهم غر می زنه که کامیپوتر را خاموش کن و لالا کن . قربونش برم. منهای زمانهایی که بدقلق میشه ، خیلی شیرین و تو دل برو شده.