سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسى را که چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نباشد : آن را که دعا دادند از پذیرفته‏شدن محروم نماند ، و آن را که توبه روزى کردند ، از قبول گردیدن ، و آن را که آمرزش خواستن نصیب شد ، از بخشوده گردیدن ، و آن را که سپاس عطا شد از فزوده گشتن . و گواه این جمله کتاب خداست که در باره دعاست « مرا بخوانید تا بپذیرم . » و در آمرزش خواستن گفته است : « آن که کارى زشت کند یا بر خود ستم کند سپس از خدا آمرزش خواهد ، خدا را بخشنده و مهربان مى‏یابد . » و در باره سپاس گفته است : « اگر سپاس گفتید براى شما مى‏افزاییم . » و در توبت گفته است : « بازگشت به خدا براى کسانى است که از نادانى کار زشت مى‏کنند ، سپس زود باز مى‏گردند ، خدا بر اینان مى‏بخشاید و خدا دانا و حکیم است . » [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :25
بازدید دیروز :16
کل بازدید :66830
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/15
8:51 ص

حرف اول- امروز دخترم یک شیرین کاری جدید از خودت نشان داد اونم اینکه در وضعیت چهار دست و پا ، علاوه بر اینکه شکمش را از زمین جدا کرد ، بلکه زانویش را هم بالا آورد. یعنی تونست روی کف دو دست و نوک پنجه های دو پایش بایسته . تبسم ماشالله پیشرفتش توی حرکت خیلی خوبه. منتها خوب نمی تونه جلو بره. به جای اینکه جلو بره بیشتر عقب عقب میره. منم مثل اون چهاردست و پا میشم و هی بهش یاد میدم چه جوری جلو بره. اونم با دقت نگاه می کنه ولی آخرش می خنده گیج شدم

جدیدا حرکت فک و دهان و لبهایش زیادتر شده . یعنی نگاه میکنه به لبهای ما که داریم حرف میزنیم. ادای ما را درمیاره . این دختر من زود زبان باز می کنه. مخصوصا مادرش خیلی باهاش حرف می زنه. اینم هوشش خوبه و داره سعی و تلاشش را میکنه. تا حالا هم خوب موفق بوده. یک دفعه میزنه زیر آواز و انواع هجا ها را ادا می کنه .

حرف دوم- در مورد ماجراهای یک ماه بی وبلاگی ام یک مورد دیگه تعریف کنم: چند وقت فکری ذهنم را مشغول کرده بود. اینکه دست به یک ماجراجویی هیجان انگیز بزنم. اینکه کل ساحل دریای مازندران را از آستارا تا گرگان ، پیاده برم. چرا؟ خب ماجراجویی هستش دیگه . هیجان داره. ایده این امر مربوط میشه به مرحوم مهران دوستی (مجری رادیو) که دوستش توی مصاحبه ای گفت با هم چنین تصمیمی گرفته بودند منتها توی راه کفشهاشون پاره شد و منصرف شدند .

خلاصه   دوشنبه  18 خرداد با هادی سرچ کردیم تو اینترنت گوشی اش. فهمیدم حدود 825 کیلومتر باید طی کرد. خیلی زیاده . حساب کردیم اگه ساعتی 5 کیلومتر بتونم راه برم اقلا دو هفته طول میکشه این راهپیمایی. ولی هادی میگه اونم باهام میاد . البته بعید م یدونم. اون از این ریسک ها نمی کنه .

خلاصه زنگ زدم به رسول که تو کار ورزش هستش . گفت باید زنگ بزنم به دایره ورزش در ستاد مرکزی تهران. اینکه اونها باید حمایت کنند . نمیشه با خرج خودم برم . باید پشتیبانی بشم. این همه راه ، من احتیاج به خورد و خوراک دارم. کفش ورزشی لازم دارم. شاید مصدوم شدم. باید بیان به دادم برسند . تازه کلی برای بانک تبلیغات میشه .

خلاصه زنگ زدم به رئیس دایره ورزش . اونم  گفت باید نامه بزنم به اداره روابط عمومی . چون بحث تبلیغات برای بانک هستش اونها باید تشخیص بدن چه تسهیلاتی برام بدن . ولی گفت حداقلش اینه که ماموریت ورزشی بهم میدن. یعنی از مرخصی هام کم نمیشه .

فعلا فرصت نکردم به اداره روابط عمومی زنگ بزنم. ولی این تصمیم را بالاخره عملی می کنم. تصمیم دارم یک شعار دهن پر کن برای این راهپیمایی انتخاب کنم: مثلا حمایت از منافع ایران در رژیم حقوقی دریای مازندران. می دونید که کشورهای حوزه این دریا اصلا مارا آدم حساب نکردند و دو تایی و سه تایی با هم توافق کردند بر سر تقسیم منابع دریا. به ایران هم 11 درصد بیشتر حق نمیدن. این در حالی است که ما زمانی 50 درصد دریا را صاحب بودیم. این مثل آن می ماند که ما سرزمین بزرگی از مملکتمان را دو دستی تقدیم اجنبی ها کنیم.

بذار فعلا تکلیف ارتقای من مشخص بشه . الان هم هوا گرمه. بای برای پاییز و زمستان برنامه ریزی کنم. البته بعید میدونم ازم پشتیبانی بشه. هر 30-40 کیلومتر باید بهم آب و غذا برسونند . اونم در ساحل شنی دریا. اصلا نباید پایم را از کنار دریا دور کنم. برای همین مدیریت گیلان و مازندران و گلستان حسابی منو پشتیبانی کنند. هزینه زیادی داره ولی به تبلیغاتش می ارزه . بعید میدونم کسی چنین کاری کرده باشه . یک جور رکورد محسوب میشه. توی اخبار هم حسابی گل می کنه.

حرف سوم- یادی کردیم از مهران دوستی. مرگ نابهنگام مهران دوستی مجری رادیو خیلی منو ناراحت کرد. من صدای مهران را از وقتی توی کارگاه برق کار می کردم و برنامه عصرگاهی رادیو جوان را گوش می کردم بیاد دارم. یادم میاد قصه لیلی و مجنون را خیلی پرشور اجرا می کرد جوری که من مجذوب این قصه شدم. حیف شد صاحب این صدا را از دست دادیم. روحش شاد .


94/3/29::: 9:0 ع
نظر()
  

حرف اول- فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را به همه دوستان عزیزم تبریک میگم. چقدر خوشحالم که خدا عمری داد تا یک ماه رمضان دیگه را تجربه کنم. امسال قشنگی ماه رمضان ما به اینه که دخترم پیش ماست. پارسال این موقع دخترم اندازه یک آلبالو بود . تازه سهم اهش شده بود . اما امسال دخترم 6 ماهشه و خداراشکر صحیح و سالمه . تبسم

حرف دوم- امروز صبح من مرخصی داشتم. یعنی کل روز را مرخصی گرفته بودم. آخه همسرم چند ساعت امتحان پایان ترم دانشگاه داشت . خب باید یک نفر از بچه مراقبت می کرد . منم کل روز را مرخصی گرفتم که بتونم کنار دلارام باشم. البته فکر می کردم دلارام خیلی اذیت کنه . آخه بعضی وقتها بی دلیل بهانه گیری می کنه. ولی مادرش شیر و فرنی توی یخچال گذاشته بود و توصیه های لازم را توی کاغذ نوشته بود و خلاصه مرا با دخترم تنها گذاشت.

تا مادرش رفت دانشگاه دخترم بهانه گیری هایش را شروع کرد. حس کردم یک بوهایی میاد. دیدم وای! اسهال گرفته دخترم. بردمش دستشویی و شستمش و پوشکش کردم و یک کم بهش آب دادم خورد که آب بدنش کم نشه و پستونک گذاشتم توی دهنشو و توی رختخواب چسبوندمش به سینه ام که خوابش ببره . دلارام هم هی چنگ میزد به سینه ام. فکر می کرد من مامانشم.جالب بودبعد چشمانش گرم شد و خوابید.خوابم گرفت چقدر حس خوبیه در آغوش گرفتن فرزند توی خواب. انگار همه عشقت را در آغوش داری. یک عشق واقعی. عشق پدر نسبت به فرزند .

منم از فرصت استفاده کردم و کلی توی نت چرخیدم . دخترم هم چند ساعتی خوابید. بعد از گرسنگی بیدار شد و شیشه شیرش را از توی یخچال آوردم و بهش دادم و باهاش بازی کردم . دیدم دوباره بهانه می گیره. یک کم سیب رنده کردم و گذاشتم توی پستونکش که مخصوص میوه نوزاد هستش و انقدر مشغول خوردن آن شد تا مادرش اومد . انصافا دخترم رعایت من روزده را کرد و اذیتم نکرد. وگرنه باید سوار کالسکه اش می کردم و می بردمش بیرون تا آروم بشه.

حرف سوم- خب درباره ماجراهای اون یک ماه بی وبلاگی : پنجشنبه 31 اردیبهشت  با خانواده ام سر زدیم به مغازه پدرم و خونه مادرم و بعد رفتیم سر خاک خواهرم که از اونجا بریم کرج . منتها این سر خاک رفتن یک خوبی داشت اونم اینکه همت کردم و با آب قبرستان ماشینم را شستم . حسابی تمیز شدا .  بعد رفتیم کرج شب موندیم اما صبح بعد از صبحانه تنهایی برگشتم شهرمون . خب یک چند روزی خانواده ام اونجا بمونند و خوش بگذرونند بد نیست. منم اینجا تنهایی خوش می گذرانم.  اما حیف بلاگفا همچنان بازی در آورد  و من نتونستم توی نت زیاد بچرخم.

اما یک بدی داشت این تنها بودنم اینکه شنبه صبح خواب موندم. هر روز صبح خانمم منو بیدار می کنه . دست خودم باشه هر روز خواب می مونم. می تونستم برم خونه پدری. ولی اگه اونها می فهمیدند تنها هستم نمی ذاشتند خونه تنها بمونم. منم یک کم به تنها بودن نیاز دارم.

اما این چند روز مجردی اصلا بهم خوش نگذشت. چون بلاگفا دیگه شورش را درآورده و اصلا لود نمیشد. منم دوست داشتم توی تنهایی خودم فقط وبلاگ نویس یکنم که البته نشد. از جمعه تا دو شنبه خونه تنها بودم و این چند روز بدترین روزهای دوران وبلاگ نویسی ام بود. حس می کردم با این اقدام بلاگفا روح وبلاگ نویسی در من مرده .

سه شنبه بالاخره از مجردی  دراومدم و خانواده ام برگشتند خونه . وای نمی دونید چقدر دلتنگ دخترم بودم. ولی نگاه اول منو شوکه کرد. آخه حس کردم دخترم منو نمیشناسه. هی به من زل می زد و هیچ حرکتی نمی کرد. نگو تازه از خواب بیدار شده بود و منگ بود . خلاصه انقدر بازی کردم باهاش  تا یخش باز شد و کلی برام شیرین کاری کرد. ماشالله دخترم مثل بلبل دیگه حرف می زد. کلی اصوات جدید می تونست از خودش دربیاره . ناخنهای پاهایش را هم لاک زده بودند و کلی هیجان زده شده بود و همش پاهایش را می گرفت دستش . دیگه راحت جفت انگشتان پاهایش را دست می گیره .

ولی بی شوخی دیگه جشن تنهایی خوران حال نمیده. از وقتی بچه دار شده ام حتی برای یک ساعت دوری ار دخترم را نمی تونم تحمل کنم. همه قشنگی زندگیم شده دخترم. بدون او زندگی برام معنایی نداره. خیلی دوستش دارم.دوست داشتن