سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بپرهیزید از صولت جوانمرد چون گرسنه شود و از ناکس چون سیر گردد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :16
کل بازدید :66821
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/15
6:39 ص

پیشگفتار- سلام دوستان . روز اول هفته و اولین روز از نیمه دوم اسفند ماه بخیر باشه . دیگه شمارش معکوس برای پایان سال شروع  شد . امیدوارم روزهای باقیمانده را به خوبی بگذرونید

حرف اول- چهارشنبه آخر وقت رئیس از ما خواست دور هم جمع بشیم و درباره نقسیم وظایف صحبت کنیم. رئیس یک اخلاق جالب داره. خودش می بره و می دوزه و آخرش مثلا مشورت می کنه . حرف خودش را می زنه و به هیچ نظر مخالفی اجازه بروز نمیده . منم اخلاقش را می دونم و کمتر باهاش بحث می کنم. خلاصه رئیس گفت من و حمید فقط واریز و برداشت انجام بدیم. سید علی بایگانی اسناد و فسخ حسابها و صدور کارت و پیگیری معوقات را انجام بده و افتتاح حساب و سایر عملیات متفرقه هم با مهدی باشه . بعد گفت هر کی موافقه صلوات بفرسته . ماهم یکی در میون صلوات فرستادیم. چی بگیم آخه . این شد مشورت؟خیلی خنده‌دار

بعد یک دفعه سید علی خیلی شاکی گفت این چه جور تقسیم وظایفه . همه کارها افتاد گردن من . من تواناییش را ندارم. همین جوریش از حال میرم وقتی میرم خونه . بعد رئیس جوابش را داد و سید علی هم بدتر جوابش را داد و کار به داد و بیداد کشید شرمنده سید علی رئیس را متهم کرد به اینکه رئیس می خواد او را تحت فشار قرار بده و حتی گفت که جناب مدیر دیروز اینو از رئیس خواسته . متهم کرد که رئیس فقط هوای همشهری های خودش را داره و خلاصه رئیس ازش خواست از فردا هیچ کاری نکنه . همه وظایف او افتاد گردن ما . گیج شدم

خلاصه سید علی بدون خداحافظی رفت خونشون . در غیاب او رئیس دستور داد سیستم سید علی را ببرند گوشه شعبه. جایی که 6- 7 متر با همکاران دیگر فاصله داره . یک جورایی تبعیدش کرد . پنجشنبه که سیدعلی اومد کار بهش میزدی خونش درنمیومد. داد و هوار میکشید سر رضا. رضای بیچاره هم کاره ای نبود که رئیس خودش با خانمش همفکری می کنه که دهن بچه ها را آسفالت کنه . خلاصه وقنی رئیس اومد سید علی حتی جواب سلامش را نداد و همونجور اخم کرد تا آخر روز.

خلاصه سید علی مرد پرحاشیه شعبه ما شده . سابقه اش بالاست. حتی از رئیس پرسابقه تره. نباید اونو میفرستادند اینجا. باید میفرستادند زیر دست یک رئیس باسابقه. اینم زورش میاد یک نفر کم سابقه بهش دستور بده . از همه پاداشها و وامها محرومه. حتی بهش اضافه کاری نمیدن. یک جورایی بهش حق میدم دلسرد باشه نسبت به بانک . ولی بهش حق نمیدم با مافوقش اینجوری حرف بزنه . هر چجند سابقه مافوق کمتر باشه . بالاخره اگه دستور مافوق اجرا نشه سنگ روی سنگ بند نمیشه .

حرف دوم- جمعه از قالیشویی اومد قالی های ما را بردند . این اولین باری بود قالی ها را می دیم قالیشویی. ولی به نظرم بی فایده است. دلارام هنوز پوشک داره . فردا دوباره فرشها را نجس می کنه اون وقت دلچرکین خواهیم بود. هر چی هم مراقب باشی یک دفعه  همه چیز را نجس می کنه . داری پوشکش می کنی یک دفعه فرار می کنه و ما میفتیم دنبالش. خیلی خنده‌دار

بعدش دلارام را سوار ماشین کردم که و دوتایی رفتیم خونه پدریم. که خانمم یک کم استراحت کنه. ولی برعکس کل موکتها را شسته . من نمی دونم این خانمها چرا انقدر دوست دارند بشور و بساب کنند. والا ما راضی به زحمتشون نیستیم. همین جوری راحتیم. شوخیمگه دوران دانشجویی چه جور زندگی می کردیم؟ همون جوریش راضی هستیم. حالا برق نزنه خونه چی میشه؟

خلاصه رفتم خانمم را برداشتم که ببرم خونه پدرم ، خانمم گیر داد که میخواد کادوی تولدم را با تاخیر بده. گفت که بریم میز کامپیوتر بخریم به خرج او . سر راه رفتیم چند تا مغازه را گشتیم و یک میز سفارش دادیم و خانمم حساب کرد و خلاصه ما هم صتحب یک میز کامپیوتر نو شدیم. چند روز دیگه آماده میشه . بعد یک صندلی بلند برای میز ناهار خوری گرفتیم که دلارام بتونه با ما غذا بخوره. ولی وقتی آوردیم خونه متوجه شدیم خیلی بلنده . اذیت میشه دخترم. باید برم پایه هایش را کوتاه کنم.

خلاصه وقتی برگشتییم دیدیم پدر و مادرم دلارام را بردند پارک تاب بازی کنه . خیلی با این دخترم خوش هستند . کلی روحیه شون عوض شده . دخترم هم روز بروز ماشالله شیرینتر  میشه . دیگه هیچی . به هر حال خونه پدر موندیم و آخر شب برگشتیم خونه. اینجوری کل جمعه مون گذشت .

خرف سوم- دخترم دیگه خونه بند نمیشه. هر روز اشاره می کنه به در که بریم بیرون . من یا مادرش اونو میبریم کوریدور اینم هی می ره ته کوردیور و  هی برمی گرده . انقدر هم بامیزه راه میره قند تو دلم آب میشه . دیگه از واحدمون تا آسانسور خودش میره و کمکش می کنم دکمه آسانسور را بزنه و بعد میریم پایین و خودش پیاده میره تا ماشین  و کمکش می کنم سوار بشه . نمی دونید چه لذتی می برم وقتی می بینم کنار من راه میره.

از کلماتی که جدیدا میگه یکی "بیا" هستش ، یکی "بده" . کلا تو کار دستور دادنه . به در کلا حساسه . درب همه چی را می بنده. در دلستر ، درب قندون . وقتی بهش میگی بوس بده صورتش را میاره جلو . وقتی بهش میگی بپر بغلم  خودش را پرت می کنه بغلت . یعنی یه وضعی تو دلم جا کرده . قربونش برم.


94/12/15::: 10:52 ع
نظر()
  
  

حرف اول- امروز جناب مدیر اومد از شعبه دیدن کرد . جناب مدیر با من رابطه خوبی داره . بنابراین به گرمی با هم سلام و علیک کردیم. موقع خداحافظی یک جلمه از دهان من دراومد و گفتم :«پیشاپیش عید را تبریک میگم.» این شد سوژه بچه ها. وقتی جناب مدیر رفت بچه ها دیگه دست گرفتند : فلانی پیشاپیش پست جدید را بهم تبریک میگیم ، پیشاپیش خسته نباشی ، پیشاپیش خداحافظ. روح اله که به شوخی می گفت : تو خجالت نمی کشی توی ایام فاطمیه تبریک عید میگی؟ ای بابا. اینها هم منتظر یک سوژه هستنا.

در مورد پست گفتم راستش اصلا زده شدم نسبت به ارتقا . از بس پست جدید جور شد و به من هیچی نگفتند . خیلی از همکاران پست گرفتند . حتی کم سابقه تر از من . ولی هنوز چیزی به من ابلاغ نشده . امیدم به اواسط سال آینده است که دو سال من توی این شعبه تموم میشه . اون وقته که باید تعیین تکلیف بشم. اینکه پست بهم بدند یا منو برگردونن مدیریت. از این طرف این رئیسمون مرتب حالگیری می کنه. نمره ارزشیابی منو کم گرفته . می ترسم باعث بشه من نتونم پست بگیرم. گریه‌آور

حرف دوم - دیروز یک مشتری اومد که میخواست اوراق مشارکت  خودشون باز خرید کنه . چند روز بیشتر تا سررسیدش نمونده بود. بهش گفتم اوراق را باخرید نکنه چون برگشت سود داره . گفت چقدر برگشت سود داره ؟ منم نمی دونم چرا اشتباه دیدم به جای 50 هزار تومن بهش گفتم 5 هزار تومن وااااای اوراق را باخرید کردم و پولش را بهش دادم. اونم رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت فلانی. کم مدادی؟ گفتم نه. یک بار دیگه حساب کردم دیدم بهش درست پول دادم. یعنی همون مبلغی که سیستم سند زده بود . خلاصه دوباره رفت و چند دقیقه دیگه برگشت و گفت باید 21 میلیون ریال میدادی. 50 هزار تومن کم دادی. یک نگاه دقیق کردم دیدم ای وای اشتباه از من بوده. 50 هزار تومن کسر میشد نه 5 هزار تومن.

خلاصه بهش گفتم دیگه قابل بازگشت نیست. اونم می گفت اگه بهم می گفتی 50 هزار تومن برگشت سود داره  من باخریدش نمی کردم. گفتم دیگ هشده و نمیشه برش گرداند. خلاصه مشتری رفت اما این وجدان بیدار شیرفرهاد اومد سراغم که فلانی تو اشتباه کردی باید از جیب هم شده بدی و گرنه اگه طرف راضی نباشه کارت اون دنیا سخت میشه . از طرف دیگر وسوسه کیوون اومد سراغم و گفت به من چیه. سیستم برگشت پذیر باید بود که نیست . گناه من چیه .

خلاصه یک کم فکر کردم و بین وجدان بیدار شیرفرهاد و وسوسه کیوون یک راه چاره وسط پیدا کردم . اینکه از جیب خودم این خسارت را جبران نکنم. بلکه از پول حرامی ها بذارم و بدم به مشتری. شوخی زنگ زدم به مشتری و گفتم فلانی بیا پولت را بدم. اونم چند دقیقه بعد خیلی خوشحال اومد بالای سر من . منم بهش گفتم فلانی! من اشتباه راهنماییت کردم. سیستم هم برنمی گردونه . اشتباه از من بوده و اگه راضی نیستی از جیب بدم. اونم گفت نه نمی خوام تو از جیب بدی. اگه بانک از جیبش میده بده . گفتم نه بانک فقط میگیره شوخیخلاصه قبول نکرد و رفت .

حرف من سر اینه که خداراشکر ما وجدانمون هنوز بیداره . طرف میلیارد میلیار پول بالا میکشه اما شب راحت سرش را روی منکا میذاره . اون وقت من به خاطر 50 هزار تومن فکرم مشغول بود . البته ما هم معلوم نیست وقتی روی ثروتهای کلان بنشینیم وجدانمون بیدار بمونه . شایدم بدتر از اینا بشیم. اگه قراره وجدانمون را از دست بدیم همون بهتر که به جایی نرسیم.


94/12/11::: 9:59 ع
نظر()
  
  

پیشگفتار- سلام بچه ها. روز اول هفته همه دوستانم بخیر . تبسم امیدوارم هفته خوبی را آغاز کرده باشید .

حرف اول- اما من این هفته را اصلا خوب شروع نکردم. بعدازظهر رئیس منو صدا زد و ازم سوال های بانکی می پرسه . منم چند تا اشتباه جواب دادم. اونم نمره ارزشیابی منو کم کرد وااااای یعنی خستگی یک سال موند روی تنم . چند روز پیش به هممون گفته به خودتون نمره بدید . من به خودم 92 دادم. ولی رئیس امروز بهم 88 داد گریه‌آوریکی به خاطر اینکه با مشتری خوب تا نم یکنم و یکی اینکه اطلاعات بانکی ام بروز نیست. خب تقصیر من چیه هر روز یک بخشنامه صادر می کنند. خودمون هم گیج شدیم.  امسال چند بار سود های بانکی کم شد . خب بعنی چی.  خیلی وقت داریم بخشنامه بخونیم. خسته و کوفته میریم خونه حالا باید اونجا هم مثل برده های بنی اسرادئیل کار کنیم. شوخی

حرف دوم - بعد اتفاق بد دیگر امروز این بود که از سر کا رکه اومدم بیرون دیدم ماشینم نیست وااااای نگاه کردم دیدم ای وای. چند متری تابلوی توقف ممنوع پارک کردم. جرثقیل اومده ماشینم را برده . خدا لعنتشون کنه . چطور آدم را علاف می کنند.  خلاصه دربستی گرفتم تا پارکینگ راهنمایی رانندگی . دیدم یک نفر بیچاره مثل من داره دادو هوار می کنه. گویا ماشینش را آورده بودند پارکینگ ولی به ماشین خسارت زده بودند . سریع رفتم ماشینم را نگاه کردم . الحمدالله خط و خشی رویش نیفتاد بود.

به هر حال 43 هزار تومن جریمه دادم و ماشینم را آزاد کردم. تو دلم گفتم ایشالله خرج دوا دکتر بشه براتون . یعنی این جور آدمها به پست من بخوره . همچین می پیچونموشون که نگو . فکرش را بکن من مسئول اعتبارات بشم و متوجه بشم یکی از این مشتریان جرثقیل دار هستش. جوری براش سود می کشم که تا عمر داره قسط بده و ندونه از کجا خورده شوخی

حرف سوم- از دختر عزیزم بگم که دیگه راه رفتن براش عادی شده . دیگه نمی بینیم چهاردست ÷ا راه بره. ماشالله مثل جوجه همه جای خونه راه میره و سرک میکشه. حرفهای ما را متوجه میشه . بهش میگیم بوس بده صورتش را میراه جلو. بهش میگیم : ماهی چی کار میکنه لبش را باز و بسته م یکنه . همچنان شبها موقع خواب اذیت میکنه و نمی خوابه .


94/12/8::: 9:14 ع
نظر()
  
  

پیشگفتار- امروز روز مهندس است . این روز را به همه مهندسان امروز و دیروز و آینده تبریک میگم. منظور از مهندس دیروز خودم بودم. یک زمانی همه بهم می گفتند مهندس. خب تقدیر بود که الان بیشتر با حسابداری کار داشته باشم. بدهکار و بستانکار و تراز و پول و تسهیلات و .... . ولی خب هنوز روحیه مهندسی را دارم. اینکه برای کارهای خودم برنامه نویسی می کنم و بعضی هاشون را حتی به مقامات بالاتر نشان دادم که ازم تقدیر کردند. هرچند تاحالا تقدیرها فقط زبانی بوده ولی حس حل مسائل به صورت سیتماتیک خیلی برام دلپذیره. این روحیه ام را حفظ خواهم کرد.

حرف اول- خب اینترنت من هم برپا شد . مجبور شدم از مخابرات بگیرم. فعلا به رایگان 2 گیگ یک ماهه بهم داده اند. امیدوارم راضی باشم از اینترنت. چاره دیگه ای ندارم. ولی بعد از این ماه به ازای هر گیگ 3500 تومن روی قبض تلفن میاد . به نسبت اینترنتهای خصوصی برام گرانتر درمیاد . تازشم بیشتر از 4 مگ بهم سرعت نمیده . ولی تست زدم 2 مگ بیشتر نیست . فعلا چاره ای نیست . میسازیم و میسوزیم.

حرف دوم- اول هفته غروب رفتم دندانپزشکی که دندانم را بکشم . منشی دکتر مرتب غر می زد که این موقع نباید میومدی. ممکنه به جراحی بکشه اون وقت شب اصلا فرصت جراحی نداشت دکتر . ولی من به غرغرهایش توجه نکردم. تصمیم گرفته بودم هر طور شده دندانم را بکشم تا خیالم راحت بشه . از دردهای گاه و بیگاهش به تنگ آمده بودم.

خلاصه دکتر مشغول دندان من شد. گفت که دیواره دندانم ریخته و فقط چند میلی متر دندان از لثه بالاتره . احتمال داره همون چند میلی متر هم بشکنه و کار به جراحی بکشه . گفتم هر کاری می تونی انجام بده فقط بکشش. ازش خواستم خوب بی حس کنه که دردی حس نکنم. اونم انصافا چند تا امپول به این ور و اون ور لثه ام زد . وقتی داشت گاز انبر و بندو بساط را توی دهانم می کرد چشمانم را بستم که خوف نکنم.

خلاصه دکتر هی دندانم را تکان داد و هی تکان داد . مگه درمیومد . لامصب چسبیده به فک . من چشماتم را بسته بودم ولی میفهمیدم دکتر حسابی داره زور می زنه .حتی حس کردم یک چیز شبیه دیلم گذاشته زیر دندانم و جفت پا می پره روش که دربیاد . کم کم داشت درد را حس می کردم. یک دفعه حس کردم دندانم کشیده شد که چشمانم را باز کردم. دیدم دندان گنده ای خون آلود در دست دکتره . ولی یک تیکه  از ریشه توی لثه شکسته بود و جا مونده بود. اونو هم با پنس کشید بیرون و جفتش را نشونم داد که مطمئن بشم همه دندان بیرون اومده . منم بهش گفتم دندانم را بهم پس بده. اونم توی یک پلاستیک گذاشت و بهم داد . بعدا ازش عکس گرفتم گذاشتم توی تلگرام که بچه ها کلی چندششون شد خیلی خنده‌دار

خلاصه دکتر ازم خواست اصلا حرف نزدنم تا برسم خونه. رفتم پیش منشی . 200 هزار تومن ازم خواست گریه‌آور منم که نمی تونستم حرف بزنم. مجبور شدم بدون چک و چانه پول را بهش بدم. و رفتم خانه . وقتی رسیدم خانه متوجه شدم داره از لثه ام خون میاد. خانمم چایی غلیظ و سرد با نمک فراوان بهم داد که دهانم را با ان بشویم. خوشبختانه خون بند اومد. اون شب هم غذای آبکی خوردم تا روی زخم بسته بشه .

حالا اون شب گذشت ولی از فرداش روزگار من سیاه شد . سردرد ، بدن درد ، تب ، درد فک ، عفونت لثه و آف لب  و خلاصه هر چی درد و مرض به جون من افتاد. من ترسیدم این ها علایم مربوط به عفونت لثه باشه. بنابراین نصفه شب رفتم بیمارستان. دکتر بدون معاینه دهان من تشخیص سرماخوردگی داد و بهم سرم و آمپول آرامبخش تجویز کرد . سرم را زدم و رفتم پیش دکتر و گفتم آنتی بیوتیک نمیدی. گفت نه . مگه من دهانت را معاینه ات کردم. گفتم نه . گفت پس لازم نیست. از اون دکترهای بی عار بودا . اما برگشتم خونه کپسول چرک خشک کن خوردم و بعد از آن هم مرتب خوردم که نکنه عفونت وارد خون بشه . شنیده بودم کسانی بودند که در اثر عفونت لثه مرده اند.

خلاصه هنوز از مشکلات کشیدن دندانم خلاص نشدم. هنوزم درد دارم . جای خالی اش هنوز پر نشده  و گاهی تکه های غذا توش می ره و حسابی اذیتم میکنه . ولی آب نمک قرقره م یکنم بلکه عفونتش بیشتر نشه . سردرد های وحشتناکی را دارم تجربه م یکنم .این دوره باید بگذره . باید تحمل کرد. چاره ای نیست . ولی دیگه به این راحتی زیر بار کشیدن دندان نمیرم. البته این دندان عقل بود و فایده ای نداشت . امیدوارم دندان های عقل دیگرم خراب نشن .

حرف سوم- همزمان با اینکه حال من بد بود این چند روز حال ماشینم هم خوب نبود . گفته بودم که چراغ CHECK ماشینم روشن مونده .سه شنبه فرصت کردم ماشینم را ببرم نمایندگی. تحویل اونجا دادم و برگشتم سرکار. غروب رفتم که ماشینم را بگیرم دیدم هنوز روش دارند کار می کنند . دو تا مهندس دانشگاه ندیده مونده بودند که این چرا مرتب خطا میده . بنابراین ازم خواستند ماشین شب اونجا بمونه که از صبح روش کار کنند ببینند چشه.

منم برگشتم مغازه پدرم و ماشینش را سوار شدم و رفتم خونمون و پدرم بنده خدا با تاکسی رفت خونشون . امروز ظهر بهم زنگ دزند که ماشینم درست شده بیایید ببرید . بعد از ظهر رفتم نمایندگی . ماشینم را تحویل گرفتم. همین که توی راه دو کیلو سیب خریدم  و ماشینم را روشن کردم دوباره چراغ CHECKروشن شد. گریه‌آور دوباره برگشتم نمایندگی. این دو مهندش هم هی ور رفتند به سیمهای کامپیوترش و هی چسب کاری می کردند. بهشون گفتم بابا این سیمها را تعویض کنید . زیر بار نمی رفتند که . بعد گفتند مشکل باید از ECU باشه. ECUیک ماشین دیگه را که متعلق به یک خانم باشخصیت بود وصل کردند به ماشین من . ولی بازم خطا میداد . آخرش حرف من شد. باید سیمها را کلا عوض کنند. ولی توی انبار موجودی نداشتند .خسته کننده

خلاصه قرار شد سفارش بدن. ماشینم را جمع و جور کردند . من تا اون لحظه صدام درنیامده بود . تا اینکه ازم خواستن برم از انبار نوار چسب بیارم. رفتم انبار و نوار چسب خواستند و اونها هم گفتند خودشون بیان . رفتم ازشون خواسنم که برن نوار چسب بیارن. دیدم طرف میگه منن خسته ام. حال ندارم برم انبار. اونجا بود که من داد زد و کلی غر زدم که این چه وضعشه.  چرا انقدر اذیت می کنید. ما کارمندان بانک اگه همچین کاری با مشتری بکنیم به صد نفر راپورت ما را میدن . ولی این نمایندگی ها اصلا جوابگو نیستند . تا زمانی که انحصار دست اینهاست همین وضع هست. یک زمانی فقط بانکهای دولتی بودند. کارمند بانک سوار بر مشتری بود. همین  که چند بانک خصوصی رقیب شدند بانکهای دولتی هم به فکر مشتری ها شدند .