صدقه دارویى است درمانبخش و کردار بندگان در دنیاى آنان پیش دیده‏هاشان بود در آخرت ایشان هرچه را در این جهان کنند ، در آن جهان بینند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :51
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68092
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
1:50 ص

حرف اول- دیروز خیلی نگران مادربزرگم شدم . آخه قند خونش رفته بود بالا و حالش بد شده بود. مادرم هم رفته بود خونشون که مراقبش باشه . نمی دونم توی عروسی اخیر چه ناپرهیزی ای کرده بود که حسابی آب روغن قاطی کرده بود. خلاصه هر بار گوشی ام زنگ می خورد م یترسیدم خبر فوت مادربزرگم را بهم بدن . ولی الحمدالله حال وی بهتر شد و حضرت عزرائیل بی خیال او شد. توی این وضعیت که الحمدالله پدر و مادرم روحیه خوبی دارند اصلا دوست نداشتم خاطر آنها مکدر بشه .

ولی پیری اصلا حس خوبی نیست. هر آن باید منتظر مرگ باشی. حالا امروز نشد فردا . فردا نشد پس فردا. هی باید منتظر باشی که یک  غریبه از دیوار بیاد بیرون و بگه می خوام جونتو بگیرم. فکرش هم رعب آوره . همه ما دیر یا زود این لحظه تلخ را می چشیم. خدا کنه که اقلا اون غریبه خوشرو و خوش اخلاق باشه . اگه اعمال ما زشت باشه اون غریبه بسیار ترسناک خواهد بود . ولی کلا خوش اخلاق هم باشه بازم ترسناکه . خدا کمک کنه . ترجیح میدم توی فضای باز بمیرم تا اینکه توی خونه تک و تنها.

حرف دوم- امروز بعدارظهر با هادی قرار گذاشتم و با هم رفتیم دکتر. باید جواب آزمایشهایی را که بانک اجبارا از ما گرفته به دکتر نشون می دادیم. دکتر به من گفت که یک کم آهن بدنم کمه. بهم فولیک اسید داد . ولی به هادی گفت چربی خون داره . جالب اینکه هادی از من خیلی لاغرتره . تازه ورزش هم می کنه. کلی بهش خندیدم . گفتم هی منو مسخره می کنه که زیاد میخورم . خودت چربی گرفتی. دکتر به او توصیه کرد که روغن غذایش را عوض کنه. یعنی روغن زیتون یا کنجد بخوره .

تنها مشکل من چاقی شکم هستش. اونم به خاطر کم تحرکی هستش . هر بار که تصمیم میگیرم رپیم بگیرم چند کیلویی کم می کنم ولی زودی برمی گردم به وزن قبلی. دوستانی که از قدیم منو می شماسند می دونند من بارها رژیم گرفتم. اوجش برای روز عروسیم بود که 82 کیلو شده بودم. ولی بعد از ازدواج همین جور وزنم زیاد شد و الان 89 کیلو هستم. یک مطلب توی روینامه خوندم اینکه پدر شدن باعث چاقی میشه . راست میگه. بعد از به دنیا اومدن دلارام علاقه ام به خوردن خیلی زیاد شده .نمی دونم چه کار کنم.

حرف سوم- دلارام من که دیگه نگو. انقدر جیگر شده که نگو. جدیدا خیلی سعی می کنه دستش را به جاهای بلند بگیره و خودش را بلند کنه . مثلا دست میگیره به مبل  یا زانوهای من . کلی تقلا م یکنه و گریه م یکنه که بیاد بالا. ما هم کمکش می کنیم. کلی خوشحال میشه و ذوق می کنه .

خوابش که به کل بهم خورده . روز تا لنگ ظهر میخوابه . عوضش شب تا ساعت 3 بیداره . امروز نزدیک بود خواب بمونم. لزوما گریه نمی کنه شبها. بلکه تازه بازی اش میگیره . توقع داره ما دو تا هم باهاش بازی کنیم. خونه را تاریک می کنیم و پتو می کشیم روی خودمون و الکی خورپف می کنیم. هیچ فایده نداره . موندیم چه کار کنیم.


94/5/7::: 11:0 ع
نظر()