هرگاه دانش انسان افزون شود، بر ادبش افزوده و بیم وی از پرودگارش، دو چندان شود . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68052
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
1:27 ص

حرف اول- خب الحمدالله همدان اوکی شد و من 20 مرداد با خانواده ام میرم همدان . یک مهمانسرا مربوط به بانکمان  جور کردم. مجبور شدم شدم به معاون مدیرمان رو بزنم چون این مهمانسرا ثبت نامی نیست و با مدیری یا معاون مدیر ما به مدیر یا معاون مدیر شهر مقصد زنگ بزنه و رزرو کنه. اکثر همکاران هم رویشان نمیشه به این انسانها والامقام رو بزنند لذا اکثر همکاران بی خیال استفاده از این امکانات رایگان میشن . ولی از آنجا که من پررو هستم زنگ زدم به معاون مدیر و اونم برام ردیف کرد.

خب قصدم اینه که از ساوه برم همدان و یکی دو روزی اونجا بمونم بعد برگردم ملایر و یکی دو روز هم اونجا بمونم پیش رفیقم و برگردم شهرمان. ایشالله سفر خاطره انگیزی میشه. اولین سفر با دخترم. ایشالهه آب و هوا هم یاری کنه و مشکل خاصی پیش نیاد .

حرف دوم- امروز صبح یک نامه اومد مبنی بر اینکه یک همکار جدید به جمع ما اضافه خواهد شد. شماره پرسنلی اش را که نگاه کردیم فهمیدیم آدم باسابقه ای هستش. گویا از یک شهر دیگه انتقالی گرفته بود به شهر ما . من نمی دونم چرا هر وقت م یخواد یک پست آزاد بشه و همکاران بومی پست بگیرند یک نفر از شهر دیگه انتقالی میگیره به شهر ما. مدیریت هم مجبورند به اینها پست بده. الان 10-12 نفر از همکاران پایور از شهرهای دیگه اومدند. این واقعا باعث تاسفه برای مدیریت ما که به همکاران بومی پست نمیدن اما به غریبه ها پست میدن.

خلاصه ساعتی بعد همکار جدید اومد. دیدم این اصلا قیافه اش به رئیس روسا می خوره . اینو که نمیشه کار تحویلداری بهش سپرد. تازه کاشف به عمل اومد که این آقا رئیس بوده توی مدیریت خودش و اومده شهر ما پستی معادل بگیره . بیچاره شدیم رفت. تازه یک پست ریاست توی مدیریت ما داره باز میشه. یک جا باز میشه 6-7 نفر پست میگیرند. ولی با وجود یک سری افراد مثل این همکار کلا جای امیدی برای اکثر همکاران بومی وجود نداره .

خب مشکلی که این همکار جدید برای من به وجود اورد این بود که رئیسمان از جناب مدیر شنید که این همکار جدید میاد به جای مهدی. و مهدی عن قریب از شعبه ما میره . خب مشکل اینجاست که این همکار جدید اصلا قصد نداره کار تحویلداری انجام بده . خب رئیس بوده برای خودش. بنابراین طی روزهای آینده من و هادی و خانم همکارمون فقط تحویلدار هستیم. منم که برم همدان چند روزی شعبه باید با دو تحویلدار بچرخه. رئیس گفت من اجازه نمیدم بری. کلی شاکی شدم. من هماهنگ کرده بودم. به من چیه یک دفعه یکی از تحویلدارهای ما را ازمون میگیرند.

خلاصه مستخدممون اومد در گوشم گفت رگ خواب رئیس دست منه . یک سور بده تا مرخصی ات را جور کنم. گفتم من باج به کسی نمیدم. اگه قسمت باشه میرم. اگه نه عمرا سور بدم. خلاصه رئیس هم اومد پیشم و گفت اگه سور ندی باید بمونی. گفتم می مونم. ولی عوضش را درمیارم. یک بار بهت رو زدم که برم مسافرفت. خلاصه رئیس و مستخدممون با هم شور کردند و مستخدممون اومد بهم گفت :«مجید. بیا یک کیک شیر موز به همه بده قال قضیه کنده بشه .» گفتم باشه . خلاصه رئیس هم با مرخصی من موافقت کرد و ما به یک بازی برد برد رسیدیم مثل مذاکرات هسته ای.

حرف سوم- از دلارام بگم که جدیدا مرتب فرشها را کثیف می کنه . یک نقطه سالم نذاشته روی فرشهای سالن . هر وقت میام خونه می بینم مادرش یک تشت گذاشته زیر یک نقطه فرش و پنکه  گذاشته خشک بشه . من نمی دونم دیگه کجا نماز بخونم. یک کم بزرگ بشه باید همه فرشها را بدن ماشین شویی.

و اینکه صورت دلارام مثل پسرها زخم و زیلی شده همش. پیشانی اش که توی پست قبلی گفتم به مبل خورده و خراش برداشته. زیر چشمش هم نمی دونم کجا خورده قرمز شده. امروز داشتم ازش فیلمبرداری می کردم که یک دفعه قطره مولتی ویتامینش را کوبید توی کله خودش. بالای چشمم قرمز شد. کلی گریه کرد . ولی فیلمه خیلی خنده دار شده . همه دور تا دور خونه را متکا و کوسن گذاشته ایم که صدمه نخوره . ولی گاهی خودش هم به خودش صدمه می زنه . خدا سالم نگهش داره تا بزرگ بشه  ایشالله.