آفت دانش عمل نکردن به آن است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68044
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
1:23 ص

حرف اول- سه شنبه صبح مثل هر روز با هادی داشتیم میرفتیم سرکار که یکی از خانمهای همکارمون را کنار خیابان دیدیم که منتظر تاکسی هستش . توقف کردم و تعارف کردم که سوار بشه. خلاصه با کلی تعارف بازی سوار شد . ضمن صحبت فهمیدیم که داره دوره دو ساله اش توی شعبه مرکزی تموم میشه. از طرفی دوره دوساله هادی هم توی شعبه ما تموم میشه . به احتمال زیاد تا دو ماه دیگه هادی که از شعبه ما میره این همکار به جاش میشاد . وای نه! بازم همکار خانم! تازه یک همکار خانم رفته از شعبه ما. کلی داریم نفس راحت می کشیم. شوخی

ولی یک حسن خوب داره اونم اینکه از این خانم میتونیم سور بگیریم. چون خارج شدن از شعبه مرکزی واقعا سور داره. انقدر سر کارمندان شعبه مرکزی کار ریختند که همشون تیک پیدا کرده اند. تازگی ها هم یک نامه اومده اینکه همه تحویلدارهای تمامی شعب باید سه روز را برن شعبه مرکزی وصول مطالبات کنند. وااااایاین دیگه خیلی زور داره . ما مطالبات شعبه خودمون را فرصت نمی کنیم وصول کنیم. اون وقت بریم مطالبات شعبه مرکزی را پیگیری کنیم؟ نمیشه هم اعتراض کرد. تنها کاری که کردم این بود که زنگ زدم به جناب مدیر و یک روزش را جابجا کردم. آخه افتاده بود وسط مسافرت آینده ام به مشهد . اخه ایشاالله اگه قسمت بشه مهر ماه می خواهیم بریم مشهد. اونم به اتفاق پدر و مادرم .

حرف دوم- پنجشنبه دعوت بودیم خونه پدرم. آخه دعون کرده بودند از پسرعموی پدرم و تازه عروسش برای پاگشا. نمی دونم رسم همه جا هست یا نه. ولی ما رسم داریم بزرگترهای فامیل تازه عروس و داماد ها را دعوت میکنند و مهمانی میدن و در ضمن هدیه ای تدارک می بینند تا رفت و آمدها شروع بشه . پدرم یک بخاری گازی خریده بود که بهشون بده. منم نصف پول بخاری را به پدرم دادم که یک جورایی هدیه مون شریکی بشه .

خلاصه شب جمعه رفتیم خونه پدرم و مهمونها اومدند. دلارام بنده خدا انقدر خوابش میومد که که سر سفره داشتا ز حال می رفت. بنابراین زیاد شیطنت نکرد . شام را خوردیم و مهمونها را هم پدرم رساند خونشون. خیلی از کادوی ما خوشحال شدند . خب هم داماد هم عروس یتیم بودند و دستشون تنگ بود. اکثر وسایل خونشون را فامیل کمک کردند . قبلا هم پدرم اجاق گاز به عنوان کادو داده بود . این بخاری فقط کم بود که جور شد  . این داماد همون بود که چند سال پیش گفتم معتاد شده بود . خدا کمک کرد و از اعتیاد نجات پیدا کرد و الان هم ازدواج کرده . ایشاله خوشبخت بشن.

حرف سوم - خب به سلامتی دندانهای دخترم هم نیش زد. یعنی دو تا دندون در لثه پایینی اش به مرز دراومدن رسیده . دلاارم خیلی بیقراری می کنهو اذیت میشه. ما هم تصمیم گرفتیم آش دندونک دلارام را درست کنیم. آخه رسمه که بچه که دندون درمیاره یک آش با 5-6 جور حبوبات درست میکنند و  و به همسایه ها و فامیل میدن . ما هم یک قابلمه آش درست کردیم و البته به همسایه ها دادیم و برای همکاران هم کنار گذاشتم که فردا ببرم بدم.

خلاصه جاتون خالی آش خوشمزه ای شد . سر سلامتی دخترم ایشالله دندون دربیاره و کباب بخوره . دخترم خیلی تو چشمه و زود چشم می خوره . امروز برده بودم نونوایی . همه ملت بهش نگاه می کردند ولبخند می زنند . هر وقت میارمش خونه براش اسفند دود می کنیم. ایشالله از چشم بد محفوظ باشه .


94/5/30::: 9:19 ع
نظر()