[ و او را از قدر پرسیدند ، فرمود : ] راهى است تیره آن را مپیمایید و دریایى است ژرف بدان در میائید ، و راز خداست براى گشودنش خود را مفرسایید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :31
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68072
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
1:41 ص

حرف اول- امروز صبج که خواستم برم سرکار طبق معمول هادی را سوار کردم. منتهی امروز خانمش هم همراهش بود. اونو هم سوار کردم. های گفت فلان جا پیاده میشیم و یک ساعت دیگه میاد سرکار. علت را پرسیدم. گفت میریم آزمایشگاه . منم پیاده شون کردم و رفتم سرکار و بین بچه ها پر کردم که هادی داره بابا میشه. اینها هم رفتند آزمایشگاه برای آزمایش بارداری.

خلاصه هادی که اومد بچه ها کلی دستش گرفتند . هادی هم کلا کتمان می کرد و حاشا می نمود . کلی هم به من دری وری گفت که چرا شایعه درست کردم. گفتم خب باید سور بدی . یادش بخیر . من شعبه قبلی که بودم یکی دو تا آزمایش صبح باید می دادیم اما اصلا بروز ندادم . تا 7-8 ماهگی بچه ام اصلا هیچکی خبر نداشت من دارم بابا میشم. انقدر تودار بودم. خلاصه ما شایعه را انداختیم . ببینیم که صداش درمیاد .

حرف دوم - این دو روزه خیلی به ما فشار اومد توی شعبه . آخه همن پایان ماه بود و هم اول ماه و هم اینکه با دو تحویلدار و نصفی شعبه را می گرداندیم . اون نصفه تحویلدار همانا مهدی بود . پوست ما را کنده. تجربه تحویلداری نداره لذا خیلی کند کار می کنه . تازه مادرصندوقی این دو روز را هم به زور گردنش انداختییم. آخه قبول نمی کرد مادرصندوق بشه . ولی من و هادی اجبارش کردیم  که مسئولیت به عهده بگیره . بنابراین به خاطر کند جمع کردن حسابها توسط وی این دو روز را یکی دو ساعت دیرتر میریم خونه .

روزهای آینده شرایط سخت تر میشه . فردا من باید 3 ساعت بعد از ظهر برم شعبه مرکزی تا وصول مطالبات  کنم. بنابراین امشب میریم خونه پدر می مونیم تا فردا در غیاب من دومین آش دندونک توی خونه پدرم درست کنند. پس فردا شرایط باز هم سخت تر میشه. چون قراره برای یک کلاس آموزشی هم هادی و هم مهدی  صبح برن مدیریت. بنابراین فقط من به عنوان تحویلدار باید شعبه را بچرخونم. یک پاداش به عنوان هفته بانکداری می خوان بهمون بدن می خوان دهن ما را آسفالت کنند .

حرف سوم- از دلارام بگم این روز ها و شبها خیلی داره اذیت می کشه. چقدر دندان درآوردن برای بعضی بچه ها سخته. برای بعضی ها خیلی راحت دندان درمیاد . خوش بحال پدر و مادرشون. ولی به خاطر این دندان درآوردن نطق دخترم باز شده. یک مدت بود کمتر حرف می زد و آواز می خوند. ولی الان هی "قییییخ" میگه. جدیدا "جیییییز " هم میگه . از همدان هم برگشتیم "دددددد" هم به کلماتش اضافه شده.  برایش بسته بی بی انیشتن هم گرفتیم . ایشالله با شنیدن آن هر چه زودتر زبان باز کنه .