حرف اول- امروز یک مشتری اومده بود شعبه که با سیستم نوبت دهی کلا مشکل داشت . 10 تفر توی شعبه منتظر نوبتشون بودند این آقا تا رسیده اومده پیش رضا که کارش را انجام بده. رضا هم بهش گفت نوبت بگیره. با عصبانیت رفته پیش رئیس و شکایت کرد . رئیس هم گفت باید نوبت بگیره . خلاصه این پیرمرد هی غر زد و هی فحش می داد و هی می گفت : من 10 میلیون تومن دارم توی این شعبه . باید کار من زودتر انجام بشه.
خلاصه قریب 20 بار هی رفت بالای سر هادی و هی رفت پیش رئیس و غر زد . دید فایده نداره . رفت نوبت گرفت ولی باز هم غر می زد و حسابی رو اعصابمون بود. حسیت (مستخدممون) اومد بالای سر من و یواشکی بهم گفت :«شماره این پیرمرده 129 هستش. مواظب باش بهت نرسه» . منم شماره 128 را داشتم راه می انداختم. انقدر لفتش دادم تا یکی دیگه از بچه ها شماره صدا کنند . ولی فکر کنم حسین به بچه های دیگه هم اینو گفته بود . اونها هم لفت می دادند. دیدم فایده نداره کار 128 را که راه انداختم بلند شدم و رفتم دستشویی . به هر حال هادی کارشو راه انداخت ولی مرتب فحش می داد و می گفت : من باید حسابم را توی این شعبه ببندم. ما هم می گفتیم : خواهش می کنم حتما حسابت را ببندی . این جور مشتری ها با این انتظارات بی جا آبروی بانک را می برند .همون بهتر که از پولشون را ببرند یک بانک دیگه .
حرف دوم- خب یک قسمت دیگه از ماجراهای همدان را بگم. آبشار را که رد کردیم چند 10 متر آنطرف تر کتیبه های گنجنامه را مشاهده کردیم . این کتیبه به خط میخی برای بزرگداشت داریوش بزرگ و خشایارشا ساخته شده و به جهانیان شکوه و عظمت ایران را به رخ میکشه. این نصویر خود کتیبه :
واین هم ترجمه این کنیبه ها :
ff