سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به صاحب دانش بگو عصایی از آهن و کفشی آهنین برگیرد و دانش را بجوید، تا آنکه عصا بشکند و کفشها پاره گردد . [داود علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :2
کل بازدید :67582
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/8/26
5:0 ص

حرف اول- خب از این روزهایم بگم که نگفتنم بهتره. این رئیس جدید حسابی اعصاب همه را خرد کرده. ایرادهایی می گیره که البته برا ی من آشناست . ولی برای همکارانم که تاحالا با این رئیس کار نکردند تعجب آورده . اما اعتراف می کنم  بعضی گیرهای اخیرش برای من هم تعجب آور بود. مثلا گیر داده دفترچه های خام پس انداز به ترتیب شماره سریال مرتب کنیم. وااااایخب که چی بشه؟ حالا بر اساس سریال مرتب نشه آیه خدا نقض میشه ؟ بیچاره هادی دیروز دو دستی میزد تو سرش که چه جوری 500-600 تا دفترچه را به ترتیب سریال مرتب کنه. اما من که تجربه داشتم توی شعبه قبلی و کارهایی نظیر این ، بهش یک الگوریتم دادم که طبق آن در کمتر از 10 دقیقه همه سریال ها مرتب بشه . یک کم کمکش کردم و دفترچه ها مرتب شد.

یا امروز گیر داد ته سوش های چک های رمزدار را به ترتیب سال صدورش مرتب کنیم. مثل همیشه هادی را گذاشت پای ته سوشها و چند ساعت از وقتش را گرفت که اینها را مرتب کنه . که چی؟ بعدا همه شان را خمیر کنه . خب چی بشه آخه؟ چرا انقدر همکاران را اذیت م یکنه ؟ به جای اینها به فکر جذب منابع باشه . بنده خدا هادی مثل گداها روی زمین سرد نشسته بد و این ته سوشها را از سال 82 تا حالا مرتب می کرد .

ی اینکه گیر داد زیر شیشه روی میزمون هیچ کاغذی نباشه . ما کارمندان بانک عادت داریم زیر شیشه یادداشتهایی بذاریم که به سرعت کارمون را راه بندازه . اما این رئیس می گفت همه اینها را باید از روی میز جمع کنیم. حالا مهدی عکس رهبر را زیر میزش گذاشته بود و تصور میکرد رئیس چیزی بهش نگه. اما رئیس گفت استثنایی وجود نداره . مهدی هم عکس را برداشت ولی از لج رئیس ، روی دستتاپ کامپیوترش عکس بزرگی از رهبر را گذاشت .

خلاصه هر روز تا ساعت 4:30 شعبه می مونیم و مثل مرغ پرکنده این ور و اونور می پریم. قدر رئیس قبلی را ندانستیم. یادش بخیر. هر روز ساعت 2:30 خداحافظی می کردیم و می زدیم بیرون . چه گناهی کردیم که 2 ساعت بیشتر باید بمونیم سرکار در حالی که ماهی کمتر از 100 هزار تومن اضافه کار میگیریم. خب زور داره واقعا . بدبدختی اینه که رئیس خودش هم پا به پای ما کار میکنه . اصلا خودآزاری داره . دیروز خانمش گویا می خواسته بره دکتر. انقدر زنگ می زنه به رئیس تا بالاخره راضی میشه یک ربع زودتر تعطیل کنیم. انقدر دیگه آدم خودش را فدای بانک نمی کنه که .

خلاصه ما دیگه عطای زود خانه آمدن را به لقایش بخشیدیم . بنابراین خودم از خانه غذا میارم و به محضی بسته شدن درب شعبه میرم آشپزخانه و ناهارم را می خورم. نمازم را همون جا میخونم. حالا هر چی طول بکشه کارم. ولی با خستگی چه کنم؟ نمی تونم سر کار بخوابم که . هر روز از سرکار خسته و کوفته برمیگردم خونه و میخوابم تا ساعت 7. بعد چشم هم می زنم اذان شده و بعد یک سریال می بینم و بعد آخر شب میشه و میخوابم. یعنی هیچی از زندگی نمی فهمم که.

حرف دوم- از دلارام بگم که روز بروز شیرینتر میشه. تازگی ها یاد گرفته دست بزنه.با کلی شادی و هیجان شروع می کنه به دست زدنو صدای مختلف از خودش درآوردن و گاهی هم دستهاشو به حالت رقص می چرخونه و کلی شیرینکاری از خودش درمیاره. در زمینه حرکت هم از همه جا آویزون میشه. از مبل و پاتختی یا زیر تلویزیونی گرفته تا پشتی و لب پله دستشویی و خلاصه همش دنبالشیم دیگه . اما گاهی از دستمون در میره و سر و وصرتش می خوره و به در دیوار . اونوقته که کلی گریه می کنه . الانم کنار من گیر داده به دسته های کشوی پاتختی و انقدر می چروخنه که در بیاد . کلا ورجکی شده واسه خودش .


94/6/17::: 9:47 ع
نظر()