من از آنچه نمی دانید نمی ترسم؛ اما بنگرید در آنچه می دانید چگونه عمل می کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :109
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68150
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
5:10 ص

پیشگفتار- دوستان عزیز! عزاداریهاتون مقبول درگاه الهی. شرمنده این چند وقته کم پیدا بودم. خب هر شب می رفتم مراسم عزاداری و خب وقتی برام باقی نمی موند که به وبلاگم برسم. از این به بعد سعی می کنم بیشتر فعلا باشم.

حرف اول- خب قسمت شد امسال واقعا برای عزاداری برم مسجد . نه مثل سالهای گذشته فقط برای گرفتن نذری.فقط هم یک مسجد می رفتم. همون مسجدی که پارسال نذری ها خوبی می داد. شوخی خب این نذری ها کار خودشو کرد و ما را هم هیئتی کرد . میگن پلوی امام حسین آدم را نمک گیر میکنه همینه دیگه . ولی فقط سه شب نتونستم به مراسم برسم . یکیش همین سه شنبه هفته پیش بود که خانوادگی رفتیم خونه پدرم. البته اون شب هم بی نصیب نموندم و رفتم تکیه سر کوچه پدرم اینا. دومین شب شب تاسوعا بود که خونه مادربزرگم بودیم. طبق رسم هر سال ما خانوادگی نذری میدیم و البته اون شب در روضه خونه مادربزگم شرکت کردم . سومین شب هم همین شب بود که دیر رسیدیم. یعنی مثل همیشه رفتیم مسجد ولی زود شام را دادند. البته دم درب مسجد ایستادیم و پلوی امام حسین بهمون رسید و خلاصه بی نصیب نموندیم. خلاصه مراسم عزاداری تموم شد . یعنی سال دیگه زنده ایم تا اینم راسم را ببینیم؟

حرف دوم- دیشب جاتون خالی رفتیم حرم. هوا سرد شده بود و متاسفانه کلاه دلارام را هم نیاورده بودیم. بنابراین از پارکینگ تا حرم  محکم دو تا گوش دخترم را چسبیده بودم که سرما نخوره . دوست داشتیم دسته های عزاداری را ببیتیم ولی دیر شده بود. دسته ها رفته بودند شام بخورند . البته به ما دو تا کاسه شل زرد رسید و برگشتیم خونه.

امروز ظهر هم رفتیم جمکران .همون سر راه دو تا ظرف ناهار گیرمون اومد . اصلا قسمت را می بینی. هر جا میریم دست خالی برنمی گردیم. بعد از اون رفتیم به مراسم خیمه سوزی خودمون را رسوندیم. مراسم خیلی جالبیه. نمی دونم شهرهای دیگه برگزار میشه یا نه . یک تعزیه بزرگ هستش که آخرش خیمه های بزرگی را آتش می زنند . دلارام روی شونه هایم بود و داشت این مراسم را می دید . خیمه ها را که آنش زدند با وجود فاصله زیاد از ما صورتمان داغ شد از شدت گرمای آتش. آدم یک کم حس می کنه حال و هوای زنان و کودکان کربلا .

حرف سوم- از نذری خودمون بگم. غروب رسیدیم خونه مادربزرگم. امسال چلومرغ درست کرده بودیم. زنها مشغول بسته بندی غذاها بودند . همسر من بچه را داد دست مادرم و خودش رفت به زنها کمک کرد . منم مهمانها را راهنمایی می کردم به داخل خونه. یک مراسم کوچک عزاداری برگزار شد. پدرم دلارام را برده بود توی مراسم. منم رفتم کنار دلارام نشستم. ماشالله دلارام انقدر شیطنت کرد که نگو. ایشالله سال دیگه میتونه کمک کنه. الان فقط وروجک بازی درمیاره .

خلاصه بعد از مراسم خانوادگی دور سفره نشستیم و غذا خوردیم. کلی هم غذای اضافه مونده بردم توی ماشینم .شب بردیم خونه و توی این یکی دو روزه بین همسایه ها و آشناها تقسیم کردیم. الحمدالله توی این ایام هیچکی گرسنه نمی مونه . اما کاش یک برنامه ای می ذاشتند که در نمام طول سال هیچکی گرسنه نمی موند. امام حسین فقط دهه محرم نیست. همیشه میشه نذر کرد .

حرف چهارم- امروز رضا زنگ زد بهم و گفت خودپرداز به مشکل خورده. ازم خواست برم بررسی کنم. خیلی زور داشت این روز تعطیلی برم شعبه . اما چاره ای نبود. کلید شعبه دست من بود و همه همکاران هم رفته بودند شهرستان .حاضر شدم و رفتم شعبه و مشکل خودپرداز را برطرف کردم. الحمدالله پول کم نیاورده بود دستگاه. آخه هوا سرد شده بود و موج مسافر نداشتیم. کاغذش فقط گیر کرده بود. از اونجا یک سر به پدر و مادرم زدم و از اونجا رفتم سر خاک خواهرم . خیلی کاهل شدم برای زیارت قبور. 2-3 ماه بود سر نزده بودم. بس که گرفتارم.

خلاصه درددلی با خواهرم کردم و یک شیر اب مفتی پیدا کردم و ماشینم را همون قبرستان شستم . مگه من برم قبرستان تا ماشینم تمیز بشه . حسابی برق افتاد . خلاصه اینگونه تعطیلا ما به پایان رسید . از فردا روز از نو روزی از نو .