و مردى از او خواست تا ایمان را به وى بشناساند ، فرمود : ] چون فردا شود نزد من بیا ، تا در جمع مردمان تو را پاسخ گویم ، تا اگر گفته مرا فراموش کردى دیگرى آن را به خاطر سپارد که گفتار چون شکار رمنده است یکى را به دست شود و یکى را از دست برود . [ و پاسخ امام را از این پیش آوردیم و آن سخن اوست که ایمان بر چهار شعبه است . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :80
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68121
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
2:3 ص

حرف اول- این چند روز بعدازظهرها تمام وقت مشغول خوندن جزوه تفسیر قرآن بودم برای مسابقه امروز که در سطح کارکنان بانک انجام می گیرد . اگه یادتون باشه من 2 بار توی مرحله مقدماتی این مسابقات برنده شدم و از طرف بانک برای فینال رفتم مشهد و حتی یک بار توی مشهد رتبه سوم را کسب کردم. ولی پارسال حتی مرحله مقدماتی را هم رد نکردم. رقایت زیادتر شده چون همکاران بیشتر  شرکت می کنند . امسال هم من توی تفسیر سوره فتح شرکت کردم و یک جزوه 60 صفحه ای را دانلود کردم و این هفته حسابی خوندم تا امسال ایشالله برنده بشم.

خلاصه امروز هم صبح زود بیدار شدم و جزوه را یک مروری کردم و دیدم خیلی خسته ام. رفتم کنار دخترم خوابیدم. وقتی بیردا شدم متوجه شدم دیرم شده. ساعت 10 شده بود. امتحان هم راس ساعت 10 شروع میشد . خلاصه سریع حاضر شدم و رفتم مدیریت. ددیم حاج صادق داره از جلسه امتحان میاد بیرون . اتفاقا پرسشنامه هم همراهش بود . اما فرصت کم بود و نمی تونستم تقلب کنم. رفتم سر جلسه. امسال انصافا همکاران بیشتر استقبال کرده بودند . من یادمه سال اول دو نفر از مدیریتمان شرکت کرده بودند. اما امسال 7-8 نفری بودند .

خلاصه شروع کردم به تست زدن و انصافا سخت هم بود. سوالات گمراه کننده زیادی داشت. نمیشد هم تقلب کرد .خلاصه نستها را دزم و اومدم بیرون . ی تگاهی به پرسشنامه کردم. از 20 سوال 4 تاشو غلط زده بودم. بخشکی شانس. احتمال رفتم به فینال کمتر شد. اما ایشالله میرم به فینال . نیت کردم برم مشهد . ایشالله قسمت میشه .

حرف دوم- از دلارام بگم هر روز که می گذره شیطونی هاش بیشتر میشه .عاشق اینه که یک چیز فلزی را بهش بدی اونم روی سینی. یک ساعت باهاش بازی می کنه . از صدای برخورد چیزهای فلزی روی سینی خوشش میاد . مثلا الان یک مموری فلش بهش دادیم هی می اندازه روی سینی و خوشش میاد . تازگی ها توپ بازی هم یاد گرفته . به سمتش توپ پرتاب می کنی اونم توپ را می گیره و می زنه زمین . کلی کیف می کنه . عاشق اینه که سور متکاش کنی و روی فرش بکشیش. تازه صدای ماشینش را هم درمیاره .

اینم چند عکس از جدیدترین عکسهای دلارام . یواش یواش داره شکل آدمیزاد پیدا می کنه .


عاشق خوردن نان هستش. اونم یک تان سنگک کامل.

این لباس مشکی ای که برایش گرفتم. می پوشه می ره عزاداری بعدش غذای نذری را این ولع می خوره .

بعداز غذای نذری هم لباس مشکیشو درمیاره و سالاد با سس هزار جزیره می خوره.

اینم فضولی های خانم در آشپزخانه. می خواد ببینه این لباسا توی لباسشویی چرا همش می چرخند.

اینم شوری که مادرش درست کرده. دخترم هم می خواد تست کنه.

اینم سبد اسباب بازی دلارام. رفته تهش ببینه چیزی مونده خراب نکرده باشه .

اینم ایستادگی به سبک دلارام. ماشالله. شکمش به من رفته .

پادشاهها هم موقع خوردن انقدر لم نمیدن .

توی این عکس دلارام زیر روروکش گیر کرده بود. آخه که میره زیر روروک؟

اینم اولین باری  است که به دلارام شمع نشون دادم. مبهوت شعله شمع شده .

اینم بدون شرح