هر که به آنچه می داند عمل کند، خداوند دانش آنچه را نمی داند به او ارزانی می دارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :68
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68109
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
1:57 ص

حرف اول- فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را به همه دوستان عزیزم تبریک میگم. چقدر خوشحالم که خدا عمری داد تا یک ماه رمضان دیگه را تجربه کنم. امسال قشنگی ماه رمضان ما به اینه که دخترم پیش ماست. پارسال این موقع دخترم اندازه یک آلبالو بود . تازه سهم اهش شده بود . اما امسال دخترم 6 ماهشه و خداراشکر صحیح و سالمه . تبسم

حرف دوم- امروز صبح من مرخصی داشتم. یعنی کل روز را مرخصی گرفته بودم. آخه همسرم چند ساعت امتحان پایان ترم دانشگاه داشت . خب باید یک نفر از بچه مراقبت می کرد . منم کل روز را مرخصی گرفتم که بتونم کنار دلارام باشم. البته فکر می کردم دلارام خیلی اذیت کنه . آخه بعضی وقتها بی دلیل بهانه گیری می کنه. ولی مادرش شیر و فرنی توی یخچال گذاشته بود و توصیه های لازم را توی کاغذ نوشته بود و خلاصه مرا با دخترم تنها گذاشت.

تا مادرش رفت دانشگاه دخترم بهانه گیری هایش را شروع کرد. حس کردم یک بوهایی میاد. دیدم وای! اسهال گرفته دخترم. بردمش دستشویی و شستمش و پوشکش کردم و یک کم بهش آب دادم خورد که آب بدنش کم نشه و پستونک گذاشتم توی دهنشو و توی رختخواب چسبوندمش به سینه ام که خوابش ببره . دلارام هم هی چنگ میزد به سینه ام. فکر می کرد من مامانشم.جالب بودبعد چشمانش گرم شد و خوابید.خوابم گرفت چقدر حس خوبیه در آغوش گرفتن فرزند توی خواب. انگار همه عشقت را در آغوش داری. یک عشق واقعی. عشق پدر نسبت به فرزند .

منم از فرصت استفاده کردم و کلی توی نت چرخیدم . دخترم هم چند ساعتی خوابید. بعد از گرسنگی بیدار شد و شیشه شیرش را از توی یخچال آوردم و بهش دادم و باهاش بازی کردم . دیدم دوباره بهانه می گیره. یک کم سیب رنده کردم و گذاشتم توی پستونکش که مخصوص میوه نوزاد هستش و انقدر مشغول خوردن آن شد تا مادرش اومد . انصافا دخترم رعایت من روزده را کرد و اذیتم نکرد. وگرنه باید سوار کالسکه اش می کردم و می بردمش بیرون تا آروم بشه.

حرف سوم- خب درباره ماجراهای اون یک ماه بی وبلاگی : پنجشنبه 31 اردیبهشت  با خانواده ام سر زدیم به مغازه پدرم و خونه مادرم و بعد رفتیم سر خاک خواهرم که از اونجا بریم کرج . منتها این سر خاک رفتن یک خوبی داشت اونم اینکه همت کردم و با آب قبرستان ماشینم را شستم . حسابی تمیز شدا .  بعد رفتیم کرج شب موندیم اما صبح بعد از صبحانه تنهایی برگشتم شهرمون . خب یک چند روزی خانواده ام اونجا بمونند و خوش بگذرونند بد نیست. منم اینجا تنهایی خوش می گذرانم.  اما حیف بلاگفا همچنان بازی در آورد  و من نتونستم توی نت زیاد بچرخم.

اما یک بدی داشت این تنها بودنم اینکه شنبه صبح خواب موندم. هر روز صبح خانمم منو بیدار می کنه . دست خودم باشه هر روز خواب می مونم. می تونستم برم خونه پدری. ولی اگه اونها می فهمیدند تنها هستم نمی ذاشتند خونه تنها بمونم. منم یک کم به تنها بودن نیاز دارم.

اما این چند روز مجردی اصلا بهم خوش نگذشت. چون بلاگفا دیگه شورش را درآورده و اصلا لود نمیشد. منم دوست داشتم توی تنهایی خودم فقط وبلاگ نویس یکنم که البته نشد. از جمعه تا دو شنبه خونه تنها بودم و این چند روز بدترین روزهای دوران وبلاگ نویسی ام بود. حس می کردم با این اقدام بلاگفا روح وبلاگ نویسی در من مرده .

سه شنبه بالاخره از مجردی  دراومدم و خانواده ام برگشتند خونه . وای نمی دونید چقدر دلتنگ دخترم بودم. ولی نگاه اول منو شوکه کرد. آخه حس کردم دخترم منو نمیشناسه. هی به من زل می زد و هیچ حرکتی نمی کرد. نگو تازه از خواب بیدار شده بود و منگ بود . خلاصه انقدر بازی کردم باهاش  تا یخش باز شد و کلی برام شیرین کاری کرد. ماشالله دخترم مثل بلبل دیگه حرف می زد. کلی اصوات جدید می تونست از خودش دربیاره . ناخنهای پاهایش را هم لاک زده بودند و کلی هیجان زده شده بود و همش پاهایش را می گرفت دستش . دیگه راحت جفت انگشتان پاهایش را دست می گیره .

ولی بی شوخی دیگه جشن تنهایی خوران حال نمیده. از وقتی بچه دار شده ام حتی برای یک ساعت دوری ار دخترم را نمی تونم تحمل کنم. همه قشنگی زندگیم شده دخترم. بدون او زندگی برام معنایی نداره. خیلی دوستش دارم.دوست داشتن