خشم، خردها را تباه و از درستی دور می کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :28
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68069
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
1:39 ص

حرف اول- امروز یک روز خاصه برای من چون 11 سالگی وبلاگ نویسی ام را جشن می گیرم. 11 سال پیش همچین روزی توی اتاقم توئ محل کار یک دفعه به سرم زد وبلاگ داشته باشم. اولین میزبانی که پیدا کردم پرشین بلاگ بود . یک وبلاگ به نام خودم ثبت کردم و تصمیم گرفتم هر روز یک جوک توش بنویسم. اسم وبلاگم را هم گذاشته بودم : «یه جوک بگم کفت ببره » . از اون روز بود که وارد دنیای وبلاگ نویسی شدموچه ماجراهاهایی بر من گذشت در این 11 سال. سربازیم تموم شد. دنبال کار رفتم. توی دانشگاه دولتی به صورت شرکتی استخدام شدم. بعد از اون جا بیرونم کردند . دنبال کار شدم  تا توی بانک استخدام شدم. خواستگاری سلسله ای ، افتادم زندان ، بعد آزادی عقد کردم ، خواهرم از دنیا رفت . ازدواج کردم ، بچه دار شدم . اوووهههه. چقدر ماجرا ! دوستانی که از ابتدا با من بودند یک کتاب زندگی از من را دنبال کردند . 

خلاصه بعد از 11 سال ماجراهای عجیب و غریب ، هنوزم به عشق نوشتن میام پای نت . مثل اون روزها هر روز نمی نویسم. ولی عشقم نسبت به نوشتن کم نشده. عاشق اینم که وقتی وبلاگم را باز میکنم کامنتهای دوستانم را ببینم. البته این ماه ها دیگه خبری را دوستان نیست. همه سرشون توی گوشی هاشونه . حوصله وبگردی ندارند . ولی من بازم عاشقانه می نویسم. قسم خورده ام تا روزی که زنده ام چراغ وبلاگم روشن باشه . ایشالله همین طور هم خواهد بود .

حرف دوم - دیروز متوجه شدم چه سوتی بزرگی دادم. من باید 8 آبان میرفتم مشهد . از طرف بانک هتل رزرو کرده بودم. ولی به تصور اینکه 9 آذر باید میرفتم مشهد اصلا به فکرش نبودم. وای این خیلی بد شد . امام رضا مرا نطلبید . نمی دونم حدیث این مشهد رفتن اخیرم چیه. یک بار تاریخش را عوض کردم. یک بار هم یادم رفت برم. یعنی قسمت میشه برم. یاد اون مشهدی افتادم که قرار بود با راضیه بریم. رزرو کرده بودم که مرا دستگیر کردند و زندان رفتم. بعد هم که بازم رزرو کردم که خواهرم از دنیا رفت . اون دفعه هم امام رضا نطلبید . خدا بخیر کنه. صدقه باید بذارم کنار. ماه صفر نزدیکه . 

خلاصه زنگ زدم به اداره مرکزی. باید حداقل سه روز قبل تاریخ رزرو کنسل می کردم که اصلا یادم رفته بود. گفتند چون خودم کنسل نکردم لذا حدود 70 هزار تومن از کارت رفاهی ام کسر خواهند کرد . عجبا . گرفتاری شدیما . هم ضرر مالی خوردیم هم روحی . بیچاره پدر و مادرم من چقدر دوست داشتند این سفر را با ما بیان . یک بار دیگه رزرو میکنم ایشالله قسمت بشه بریم. 

حرف سوم - امروز رئیسمون سور داد مشتی . وامش را گرفته بود و بنا به سنت بانکی باید سور میداد . ما هم کلی دندون تیز کرده بودیم که گرونترین غذاها را بگیریم. خلاصه مستخدممون یک کاذ جلوی هر کی آورد که غذای مورد علاقه خودمون را بنویسیم. من گفتم :«یک سیخ جوجه و یک سیخ برگ و یک سیخ کوبیده با چلو و گوجه اضافی» ولی دیدم رئیس گناه داره . گفتم جوجه اش را حذف کن . خلاصه مسخدممون رفت گرفت و آورد و دور هم کلی صفا کردیم. ولی همه بچه ها بدجور دندون تیز کردند روی سور من . آخه 5-6 ماه دیگه منم وامم را خواهم و مجبورم سور بدم. وگرنه رئیس با وامم موافقت نخواهد کرد .

یادش بخیر همین رئیس توی شعبه قبلی یک سوری از من خورد تاریخی. ارزونترین غذایی را که میشد سفارش داده بودم . همکاران م یخوردند و بهم فحش می دادند . توی این شعبه هم هیچکی نتونسته از من سور بگیره. همه به خون من تشته اند . به بچه ها گفتم ایشالله تا اون موقع من میمیرم و به شما سور نمی دم. شوخی