حرف اول- دیروز همسرم ، دلارام را برای معاینه برد مرکز بهداشت . قد و وزن دلارام را اندازه گرفتند . کارشناس اونجا به همسرم گفته دخترتان دچار اضافه وزن شده . یعنی از خط قرمز جدول قد و وزن هم زده بالا . یعنی الان وزن یک بچه 1/5 ساله را داره. خب این باعث میشه فشار زیادی به بدنش وارد بشه بایت ایستادن یا راه رفتن. بهش گفتند اگه سریعتر جلوی این افزایش وزن گرفته نشه ممکنه قد کوتاه بشه .
خب معلومه دیگه . با این همه خوردن شیر و نان و کلوچه اگه چاق نمیشد تعجب داشت . ما هم کلی کیف می کردیم که بچمون تپل شده . این پرخوری اش به من رفته مثل جاروبرقی همه چی را می خوره ماشالله . اصلا نمیشه جلوشو گرفت . خلاصه دکتر بهش یک رپیم غذایی داد . اینکه به جای نان و کلوچه ، حبوبات بخوره. غذاهای نشاسته ای و قندی نخوره . کوشت را حتما چرخ کرده بخوره و کلی برنامه دیگه. بیچاره دخترم. از حالا باید تو رژیم باشه .
حرف دوم- از دیشب تصمیم گرفتیم همگی زود بخوابیم. آخه دلارام وحشتناک بدخواب شد. تا ساعت 2 بعد از نیمه شب که بیداره. صبح دم ظهر بیدار میشه و غروب هم می خوابه و دوباره 2 شب بزور به خواب میره. خب این یکی از عوامل چاق شدنش هست . خلاصه مادرش از صبح نذاشت بخوابه . غروب هم نذاشت بخوابه . ساعت 9 دیگه دلارام گیج می زد. روی تاب گذاشتمش و ازش فیلم گرفتم. یک فیم خاطره انگیزی شد که نگو. هی کله اش میفتاد پایین و چرت می زد. منم هی از خواب می پروندمش و اونم شاکی میشد ولی دوباره می خوابید.
ولی کلا این زود خوابیدن برای منم خوب بود. چون صبح ، شاداب بیدار شدم. هرچند آخر شب این همسایه بی شعور ما مهمونی گرفته بود و تا نصفه شب داد و هوار می کردند . خدا بگم این تعاونی و پیمانکار را چه کار کنه . چرا انقدر دیوارها باید پوست پیازی باشند که نجوای همسایه را هم بشنویم. هر چند این دلیل نمیشه همسایه ها بی انصافی کنند و بلند بلند حرف بزنند. همسایه آزاری گناه کمی نیست.