[ و به یکى از یاران خود فرمود هنگامى که او از بیمارى شکوه نمود . ] خدا آنچه را از آن شکایت دارى موجب کاستن گناهانت گرداند ، چه در بیمارى مزدى نیست ، لیکن گناهان را مى‏کاهد و مى‏پیراید چون پیراستن برگ درختان ، و مزد درگفتارست به زبان ، و کردار با گامها و دستان ، و خداى سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک بنده هر بنده را که خواهد به بهشت درآورد . [ و مى‏گویم ، امام علیه السّلام راست گفت که در بیمارى مزد نیست ، چه بیمارى از جمله چیزهاست که آن را عوض است نه مزد چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتى است که از جانب خدا بر بنده آید ، چون دردها و بیماریها و مانند آن ، و مزد و پاداش در مقابل کارى است که بنده کند ، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأى رساى او اقتضا کند آن را بیان فرمود . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :46
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68087
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
1:48 ص

حرف اول- پنجشنبه من از دست این رضا خیلی عصبانی شدم. آخه عادت کرده پنجشنبه ها میره مرخصی ساعتی. الکی میگه حالم بده، گردنم درد میکنه ، سرش گیج میره و ... من موندم چرا فقط پنجشنبه ها این امراض بهش حمله ور میشه . آخه بدبختی اینه که وقتی میره همه کارهاش گردن من میفته .

وقتی رفت من رفتم پیش رئیس شکایت کردم که این رضا داره دودره باز یدرمیاره . من از کار ترسی ندارم. ولی این خیلی تنبل باز یدرمیاره . رئیس اما ازش حمایت کرد و گفت چند روزه ماسک می زنه . مریضه . منم تو دلم گفتم منم از شنبه ماسک می زنم که بهانه داشته باشم پنجشنبه برم مرخصی . اگه واقعا مریض بود من حرفی نداشتم. این رضا فقط می خواد زیرآبی بره. بس که تن پرو و تنبله. یعنی من رئیس خدمات بانکی به این آز زیر کاهی تاحالا ندیده بودم.

حرف دوم- پنجشنبه شب رسول با خانواده اش اومدند خونه ما شب نشینی . اتفاقا رسول چند روزیه اومده شعبه ما حسابرسی کنه . برای کسانی که با بانک آشنا نیستند میگم. هر شعبه در طول سال توسط سه نفر یا گروه مرتب بازرسی میشه: 1- حسابرس 2- بازرس مدیریت 3-بازرس مرکز.  این به آن جهته هیچ خطای سهوی یا عمدی در سطح شعب رخ نده . رسول هم چند ماهی است شده حسابرس مدیریت . یک هفته هم باید شعبه ما بمونه.

خلاصه منو رسول شروع کردیم به حرف زدن و غیبت پشت سر همکارها . مخصوصا پشت سر رئیسم غیبت کردم که خیلی سخت میگیره و اذیت می کنه. یک دفعه حرفی از دهانم پرید که بعدا پشیمون شدم . گفتم رئیس گیر داده همه امضاهای مشتری ها را از اول اسکن کنم . گفت مگه امضا ها اسکن نشده ؟ یک دفعه به خودم اومدم. من دارم جلوی حسابرس زیراب شعبه مون را می زنم. گفتم رسول. انصافا بایت این بند بازرسی ننویس. دهن من آسفالت میشه. دستگاه اسکنر فقط پیش منه . بند بازرسی بنویسی از فردا هر روز بعدازظهر منو نگه می داره اسکن کنم.

خلاصه کلی خندیدم و اونم قول داد چیزی ننویسه . آخه تقصیر من چیه. 4 تا رئیس قبلی این شعبه همش سهل انگار بوند و گیر نمی دادند به بچه ها که امضاها را کامل اسکن کنند . اون وقت من باید جور سهل انگاری اونها را بکشم. درست نیست انصافا . خلاصه این سوتی ای بود که دادم. توی گوشم موند دیگه رسول فرق کرده با دفعات قبل. الان منتظره سوتی از شعبه بگیره.