آنکه مجادله به باطلش فراوان شود، کوری اش از حقیقت ماندگارشود . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68065
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
1:37 ص

حرف اول- امروز سالروز عقد ما بود . به همین زودی 5 سال گذشت . قشنگی امسال این بود که دلارام هم حضور داشت . خیلی شیک سه نفری رفتی به یکی از رستورانهای شهرمون و سه نفری شام سفارش دادیم و خوردین. البته من رژیم خودم را خراب نکردم و هر چه غذا اضافه ماند توی ظرف یک بار مصرف ریختیم و بردیم خونه . ولی یادش بخیر اون روزها . هم نگران حال خواهرم بودم و هم نگران آینده خودم. محرم نزدیک بود و حس می کردم اگه زودتر عقد نکنم کلی باید صبر کنم. خواهرم بیمارستان بود . خیلی دوست داشت توی مراسم عقد ما شرکت کنه. ولی زیر دستگاه بود. زیاد تمایل نداشت ولی موافقت کرد با عقد ما. گفت برای عروسیمون چه ها بکنه . اما دیگه هیچ وقت عروسی مان را ندید . یک ماه بعد از عقدمان پر کشید و رفت به آسمانها .

ولی همه اش خاطره بد از اون موقع نداشتم . خاطره خوش هم بود. یادمه با ماشین پدرم از محضر برمی گشتیم. منم تازه رانندگی یاد گرفته بودم. ماشین فیلمبردار هم جلوی ما بود. پشت چراغ قرمز نتونستم بموقع ترمز بگیرم زدم به عقب ماشین فیلمبردار.  جالب اینکه چهار راه بعدی هم همین اتفاق تکرار شد. به طوری که فیلمبردار گفت : تو برو جلو . از عقب فیلم میگیریم. بنده چراغ راهنمایش را شکستم . چه شور و حالی داشتم. یادش بخیر.

حرف دوم- امروز یک خانمی اومده وبد جلوی باجه مهدی. این خانم یک پسربچجه ای داشت واقعا شلوغ . از اون بچه های تخس بودا . نمی دونم قبلا گفتم یا نه. مهدی مو به سر نداره. به قول معروف کچله . اون پسر بچه هم زوم کرده بود به مهدی و هی می خندید . یک دفعه شنیدیم بچه ها بلند گفت :«کچل!» شوخی هی مهدی هیچی نمی گفت اون بچه بازم تکرار می کرد : کچل . ما مرده بودیم از خنده . جالب اینکه مادرش هیچی به این بچه نمی گفت . مهدی هم برای اینکه کم نیاره بهش می گفت: همه به ما می خندند تو هم به ما بخند .

حرف سوم- از شیرین کاری های جدید دلارام بگم که عاشق موبایل شده . هی دم به دقیقه گوشی مادرش را دست می گیره و دم گوشش میذاره و میگه "الوووو" . بعد گوشی را میده دست مادرش که یالله به یک نفر زنگ بزن می خوام باهاش حرف بزنم.  یک آهنگ بچه گونه هم هست توی گوشی. هی اینو گوش میده و وقتی تموم میشه سعی م یکمنه دوباره تکرارش را بزنه. وقتی نمی تونه میده دست من که تکرارش را بزنم.

بعدش اینکه میشینه پای تلویزیون و تا یک ترانه خاصی را می نوه همزمان با اون ترانه اونم می خونه . خوش را هم تکون میده انگار میرقصه. باریش هم فرق نمی کنه آهنگ شاد باشه یا غمگین در هر حال باید خودش را تکون بده . ولی یک اخلاق بدی داره . اینکه همش می چسبه به تلویزیون . خیره میشه بهش. خب این اصلا برای چشماش خوب نیست . مرتب بلندش می کنیم و میرایمش عقب. ولی بازم ای میره خودش را می چسبونه به تلویزیون .

 


94/9/9::: 11:28 ع
نظر()