حرف اول- امروز تولد یکسالگی دخترم ، دلارام هستش یادش بخیر سال پیش این موقع ؛ دم اذان صبح بهم زنگ زدند که بدو بچه ات به دنیا اومد . و من با هزار شور و شوق رفتم که دخترم را ببینم. اولین دیدار من با دخترم را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا دخترم را دادند بغل من یهو یک عالمه عشق وارد قلبم شد . حس کردم تو دنیا هیچ کس را به اندازه او دوست ندارم. دنیایی از معصومیت توی صوتش موج میزد و من با نهایت احساسم او را بوسیدم . چه عطری داشت و عجیب خوش بو بود. میگن نوزاد بوی بهشت میده . واقعا هم همینطوره . خیلی لحظه رویایی ای بود .
دخترم! امروز که یکسالت شده آرزو میکنم سالهای عمرت دراز و پر از شادی و خوشبختی باشه . هیچ وقت تاراحتی نبینی. ایشالله عمری باشه که بزرگ شدنت را ببینم. خیلی دوستت دارم
و اما دیشب دخترم انگار فهمیده بود تولدشه . تا ساعت 3 بعد از نیمه شب بیدار بود و گوشی ماردش را گرفته بود و هی آهنگ "تولدت مبارک" را گوش می کرد. هی هم می رقصید و کیف می کرد. وقتی آهنگ تموم میشد گوشی را میداد دست ما که دوباره آهنگ را از اول بذاریم. خلاصه نذاشت درست بخوابیم که . وقتی گیر میده دیگه هیچکی جریفش نیست . حیف امسال عزاداریه. وگرنه دوست داشتم برایش تولد بگیرم. ولی بزودی برایش یک قربونی خواهم کشت .