دانش را به دست نیاورد، مگر کسی که درس خود را ادامه دهد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :87
بازدید دیروز :25
کل بازدید :68128
تعداد کل یاداشته ها : 110
03/12/7
2:9 ص

حرف اول- دیشب پدر و مادرم را برای شام دعوت کرده بودیم. منتها برای اونها از شهرکرد مهمون اومد . همون دوستان خانوادگی که ماه عسل هم در بازگشت از شیراز رفتیم خونشون: جناب سرهنگ و خانمش . خیلی انسانها خونگرمی هستند . البته چند سال پیش پسرشان را در حادثه رانندگی از دست دادند و خیلی داغون شدند . یک جورایی همدرد پدر و مادر من هستند. بنابراین خانوادگی باهاشون زیاد در ارتباط هستند.

خلاصه کلی تلاش کردیم که خونه مرتب و تمیز باشه  . همسرم هم کلی تهیه و تدارک دیده بود که مراسم به خوبی برگزار بشه. اولین بار بود که میومدند خونه ما و باید سنگ تموم میذاشتیم. خلاصه اونها اومدند. دلارام برای اولین بار از دیدن یک آدم غریبه حرکتی کرد تاحالا ازش ندیده بودیم. روشو کرد به یک طرف اصلا محل نذاشت . هر چی صداش می کردیم که بیا به مهمونها خوش آمد بگو. گوش نمی کرد که. زل زده بود به دیوار . یک کم نگران شدیم نکنه دلارام اهل جوشیدن نباشه .

اما جناب سرهنگ اونو بغل کرد وبازی داد وباهاش تاتی تاتی کرد تا اینکه دلارام جذب جناب سرهنگ شد. این برای ما خیلی عجیب بود. چون مردهای شهرکرد به این مشهورند که هیچ وقت بچه بغل نمی کنند. خانمش هم گفت که دو تا بچه اش را در طول عمرشون بغل نکرد. یعنی اگه بچشون هم بمیره بلندشون نمی کنند که بهشون نگن زن ذلیل. حالا ما مردها میریم بچه را هم می شوییم. جدا زنها باید قدر ما مردهای بساز را بدونند. قدیمی ها این جور تیپهایی بودند .خلاصه پذیرایی به نحو احسن انجام شد و اونها را به سلامتی راهی

کردیم.

حرف دوم- امروز رفتیم سر خاک خواهرم . باید مرتب بریم تا دخترم بدونه عمه ای داشته . حیف او رفت . خیلی دوست داشت بچه منو ببینه . حتی نتونست عقد و ازدواج مرا ببینه . خلاصه دلارام را روی پایم نشاندم و سر خاک خواهرم قرآن خوندیم. جالب اینکه دلارام هم زل زده بود به قرآن و یک چیزهایی زمزمه می کرد. بچه ها می فهمند و درک دارند . بعید نیست گاهی به خواب دخترم هم بیاد و با دخترم حرف زده باشه .

خلاصه موقع خداحافظی از خواهرم هم دلارام دستش را به علامت خداحافظی تکان داد . راهمون دور شده وگرنه قبلا ها من هر هفته میومدن به خواهرم سر می زدم. دو هفته دیگه سالگرد خواهرمه . چه سال سختی بود سال 89. با زندان رفتن من شروع شد و با فوت خواهرم تموم شد . خیلی سال تلخی بود .



94/9/27::: 11:29 ع
نظر()