حرف اول- یکشنبه ظهر اتفاق غیرمنتظره ای توی شعبه ما افتاد. یک دفعه دیدم همه بچه ها رفتند اتاق رئیس و دارند به سقف اتاقش نگاه میکنند و میگن آتیش اتیش منم زود رفتم ببینم چه خبره. دیدم از سقف کاذب باد کرده و بوی سوختگی میاد. مستخدممون فوری رفت کپسول آتش نشانی را آورد . حالا هی می خواست کپسول را استفاده کنه ، کار نمی کرد. کلی خندمون گرفته بود . تا اخرش کار کرد و به طرف سقف گرفت و آتش را خاموش کرد. ولی کل اتاق پر گرد آتشنشانی شد.
خلاصه معلوم شد اشکال از برق کشی توی سقف کاذب بوده. گویا یک ترانس از چراغ های سقف سوخته بود و باعث آتش دشه بود. خوب شد توی ساعت حضور ما این اتفاق افتاد وگرنه معلوم نبود چه آتش سوزی بزرگی ممکن بود اتفاق بیفته . جالب اینکه تا وقتی از کپسول استفاده نکردیم آژیر هشدار آنش به کار نیفتاد . همین که آتش را خاموش کردیم آژیر به صدا دراومد. نوشدارو بعد مرگ سهراب.
حرف دوم- یکشنبه بعد از ظهر کلاس داشتم. قصد داشتم قبل از کلاس برم خونه پدرم و یک چرت بزنم. ولی حساب دیر خوند و نرفتم. از همون سرکار مستقیم رفتم کلاس. ولی چشمتان روز بد نبینه. گیر استاد گیر افتادیم . از اون استادها که حتما باید تا آخر ساعت مقرر بمونند سر کلاس. خلاصه تا ساعت 9 شب سر کلاس بودیم. دیگه داشتیم دیوانه میشدیم. تو همه جای دنیا اصلا اجبار می کنند کارمندان را که یک خواب بعدازظهر داشته باشند اما اینها میگن یکسره باید تا هر زمانی که صلاح بدونند سر کار باشیم. والله همسران ما دیگه دارند به ماشک می کنند. میگن آخه تا این وقت شب مگه ممکنه کلاس باشیم.
خلاصه دوشنبه تلافی کردم و بعد از کار رفتم خونه پدرم و یک چرت حسابی زدم. بعد از آن هم یک چرخی توی شهر زدم و بعد رفتم سرکلاس. استاد بهم چشم غره رفت ولی من محل نذاشتم. به بچه ها هم با افتخار گفتم رفتم خونه یک چرت مشتی زدم. این کلاسها هیچ بهره وری ای ندارند . همه بچه ها سر کلاس با هم پچ چچ می کنند و می خندند. خود من سر کلاس با بچه ها اپلیکیشن جابجا می کردم. هیچی هم یاد نگرفتم از مطالب استاد . گوساله اومدم توی کلاس و گاو اومدم بیرون
حرف سوم- دوشنبه یک کار خفن کردم. حدود سه هفته ای بود که روی یک پروژه ابتکاری درباره بانک کار می کردم. بالاخره دیروز تموم شد و طی یک نامه فرستادمش مدیریت . یک کار انقلابی توی حوزه اعتبارات . کلی کار همکاران را سبک میکنه . اگه قدر بدونند حداقل پاداش برای من تشویق کتبی خواهد بود. والله این همه کار ابتکاری برای بانک انجام دادند فقط تشکر خشک و خالی کردند . شیطونه میگه منم مثل بقیه همکاران بدون هیج نوآوری فقط در انتظار فیش حقوقی ام باشما. همکاران بهم میگن بیخیال این کارها بشو. فکرش را بکن یک هفته مفید توی خونه برای این پروژه زحمت کشیدم. دور از انصاف است که این همه ب یمهری به من بشه.
ولی کارشناس مربوطه توی مدیرین خیلی از کارم خوشش اومده بود . م یگفت نه تنها میشه این پروژه را در سطح شعب استفاده کرد بلکه میشه به تهران هم فرستاد تا در سراسر کشور استفاده بشه . می خواستم بهش بگم به جای این کارها به فکر گرفتن پاداش برای من باشه. دیدم زیاد خوب نیست . اگه قسمت بشه پاداش هم بهم میدن . درست نیست خودم بگم.