حرف اول- از سلامتی خودم و دخترم بگم که هر دو حالمون خیلی بهتره. اما هنوز سرفه ها را داریم. فعلا با خوردن غذاهای آبکی و نخوردن غذاهای سرخ کردنی داریم سعی می کنیم بهتر بشیم. ایشالله تا هفته بعد که میریم مشهد حالمون خوب خوب بشه .
حرف دوم- خب چون سفر نامه مشهد داره شروع میشه من باید سریع سفرنامه همدان را تموم کنم . خیلی طول کشید. تا اونجا رسیدیم که تصمیم گرفتیم همدان را ترک کنیم و بریم ملایر . رفتم کلیدها را تحویل نگهبانی بانک دادم و البته انتقاد کردم از وضعیت آب و نبود آسانسور مهمانسرا. اونم عذرخواهی کرد ولی خب در کل خوش گذشت . حرکت کردیم سمت ملایر .
چند ساعتی توی راه بودیم و مرتب با حمید (دوستم) که توی ملایر منتظر بود تلفنی هماهنگی می کردیم. به نظرم یک کم مزاحمش بودیم آخه گویا بیرون شهر کار داشتند و مرتب می گفت شما برید خونه پدرم و من خودمو میرسونم. خلاصه شب شد که رسیدیم ملایر. آدرس را از حمید گرفته بودم . پرسان پرسان تا یک جایی رفتیم تا اینکه یک جایی کلی گیج شدیم که پدر حمید بنده خدا اومد دنبالمون و ما رفتیم خونشون .
اون شب دور هم کلی حرف زدیم از خاطرات قدیمی . من و حمید از خوابگاه دانشجویی با هم بودیم . قسمت بشه از خاطرات دانشجویی ام درباره حمید خیلی حرفها دارم. شام هم شرمندمون کردند و از بیرون غذا گرفته بودند . گفتم یک کم مزاحم شده بودیم . ولی به گرمی از ما پذیرایی کردند.
فردا صبحش که بیدار شدیم قصدمون این بود که با حمید و همسرش بریم توی ملایر را هم بگردیم. ولی متوجه دشم اونها بازم باید برن بیرون شهر. بنابراین اصرار نکردم. باهاشون خداحافظی کردیم و حرکت کردیم سمت اراک .این جاده را یک بار تو زمان دانشجویی رفته بودم. اون موقع که یک شب تنهایی اومدم ملایر و شب خونه یکی از همکلاسی هایم موندم و ازش مونتاژ سیستم عملی یاد گرفتم. اون موقع با حمید دوست بودم منتها حمید غیب شده بود و نتونسته بودم چتر بشم. ولی این دفعه تونستم حسابی چتر بشم. تازه یک کادو طلا هم برای دلارام ازشون گرفتم
خلاصه رسیدیم اراک . وای خدای من . چقدر اراک عوض شده بود. جوری که مجبور بودم پرسان پرسان برم خیابانهای خاطره انگیز اراک . فکرش را بکن باغ ملی اراک را انگاری شخم زده باشند . کلا عوض شده بود. ولی اون سینمایی که فیلم "قرمز" و "دو زن" را هر یک سه بار توش اونجا دیده بودم به همون سبک و سیاق باقی مونده بود . ولی نامردها خیابان ارامنه را یک زیر گذر زده بودند و یک طرفه اش کرده بودند . یادش بخیر با بچه ها چقدر این خیابان را می رفتیم و برمی گشتیم. جوری اون خیابان را خراب کردند که فقط ماشین می تونه توش حرکت کنه .
بعد رفتیم خیابان هپکو . این خیابان خیلی برام خاطره انگیز بود . چون خوابگاه ما در اونجا واقع شده بود . خوابگاه شهید همت . فکر می کردم سخت بتونم پیدایش کنم . ولی راحت پیدایش کردم. وای خدای من. این همون خوابگاهی است که من 17 سال پیش دراونجا زندگی می کردم. 17 سال یک عمره .
تغییراتی که خوابگاه ما پیدا کرده نسبت به اون زمان یکی اون سه طبقه بیریخت بلندی که رویش زده اند و دیگری ایرانیت های مزخرفی که دور حیاطش کار گذاشته اند. چقدر زشت شده خوابگاه ما . اون زمونها خیلی شیک بود.
خلاصه بعدش رفتیم سراغ دانشگاه خودم. دانشگاه را هم براحتی پیدا کردم. خواستم برم داخل که عکس بگیرم نگهبانی جلویم را گرفت. آخه تابستان بود و هیچ دانشجویی وارد دانشگاه نمیشد . منم گفتم فقط می خوام برم خاطراتم را ببینم. اونها هم گفتند با دوبین نمیشه . منم رم دوربین را برداشتم و دوربین را تحویل آنها دادم و رفتم داخل . خدای من. دانشگاه ما هیچ نغییری نکرده بود . حیف که نمیشد عکس بگیرم . چقدر خاطرات خوب و بد داشتم توی این جا. حتی رفتم سر یکی از کلاسها نشستم به عشق اون دوران .
خلاصه از اونجا خراج شدم و از همون بیرون دانشگاه یک عکس از سر در دانشگاه گرفتم و که در عکس زیر می بینید :
خلاصه از اونجا هم حرکت کردیم سمت خونه دانشجویی خودم. همون خونه ای که 11 نفر غول بی شاخ و دم در اونجا ساکن. ولی هر چه سعی کردم پیدایش نکردم. قسمت نبود گویا . یک ساندویچی پیدا کردیم و ناهارمون را خوردیم و بعد حرکت کردیم سمت شهرمون . و بدین ترتیب سفرنامه اراک و ملایر و همدان من تموم شد .