حرف اول- امشب شب سالگرد ازدواجمونه . و این دومین ساله که دلارام کوچولویی عزیزم در کنارمونه . پارسال این موقع تقریبا 40 روز بود که به دنیا اومده بود . اصلا هیچی حالیش نبود . ولی امسال سه تایی رفتیم فرنی و ذرت مکزیکی خوردیم به یاد روزگار نامزدی . ظهر هم موع برگشتن از سرکار یک دسته گل بزرگ سفارش دادم و امروز و امشب را این گونه جشن گرفتیم . ایشالله سالهای سال بتونیم ایرن لحظات را قدر بدونیم. هیچی مهمتر از خانواده نیست . این یک حقیقته و باید برای دوام خانواده هر کاری که میتونی انجام بدی.
حرف دوم- دیروز مهدی برای هر کدام از بچه ها یک بسته گوشت قربانی آورد و ما موقع رفتن به خونه بردیم منزل . امروز سید اومده به مهدی میگه :«فلانی! من قربونی ترو پس آوردم. آخه برای من زبان گذاشته بودی.منم از زبان بدم میاد.پختمشو آوردم بچه ها بخورند.»ما هم کلی شاکی که چرا برای سید زبان گذاشته و برای ما چربی و استخوان. ولی گفتیم خوبیش اینه که هممون اخر وقت یک زبان حسابی می خوردیم.
خلاصه آخر وقت رفتیم سراغ گوشت سید که گرم کرده بود . یک لقمه زدیم و دیدیم این که زبان نیست . این گوشت لخمه . کلی دسته جمعی به سید خندیدیم. این بنده خدا فرق گوشت لخم و زبان را نمی دانست. اون وقت ادعا داره هوار تا . با شاه هم فالوده نمیخوره .مناسفانه زودتر از همه از شعبه رفته بود. وگرنه کلی دستش می انداختیم. فردا حالش را میگیریم.
حرف سوم- از کارهای بامزه دلارام بگم که تا حالا دو عضو از بدنش را خوب میشناسه: یکی دست و یکی هم شکم . بهش میگیم دست بزن دست میزنه ، بهش میگیم شکمت کجاست سریع دو تا دستش را روی شکمش میذاره به شکم منم خیلی علاقه داره . کیف می کنه دست رو شکم من بکشه . می خواد بگه شکم تو هم مثل شکم من بزرگه
گاهی وقتها میشینه و پیرهنش را می زنه بالا و با دست شکمش را می گیره. بیچاره غصه میخوره . هر وقت هم از تلویزیون محصولات لاغری و شکمبند و این جور چیزها را تبلیغ می کنن زل می زنه به تلویزیون . از حالا بزرگترین دغدغه زندگیش تناسب اندامشه .
از کارهای بامزه دیگه اینکه بهش میگی سجده کن سریع سرش را می ذاره روی مهر. عشقش اینه که وقتی من یا مادرش نماز بخونیم بیاد با مهر ما بازی کنه . بوس می کنه، سجده میکنه ، از سر و کول ما بالا بره. ایشالله دخترم نمازخوان بشه.
از دیگر علاقه مندی های دخترم کتابهای بزرگه. کافیه یک کتاب بزرگ ببینه کلی باهاش سرگرم میشه. اول کلی ورق می زنه در حد پاره کردن کتاب . بعد میگذاردش کنار مبل و پاهایش را می ذاره روی کتاب که از مبل بالا بره . اینم یک کاربرد جدید از کتابهای قطور .
ولی یک عادت بد داره اونم گوشی می بینه ولکن نیست دیگه . هر جور شده از دستت میگیره و باهاش ور میره . گوشی من که تازه خریدم هم از دست او در امان نیست. یک بازی توی گوشی ام هست که با چکش می زنه توی سر سوسک ها. عاشق این بازیه . گوشی ام را می گیره و میده دست من که بازی را بیارم. بعد کلی کیف می کنه که سوسک ها را می کشم. گوشی مادرش را که انقدر عموپورنگ پخش می کنه که هممون دچار سردرد میشیم. کی میشه این عادت بد از سرش بره بیرون .