پیشگفتار- خب بعد از یک هفته مسافرت به مشهد مقدس ، دیروز غروب برگشتیم . یعنی غروب جمعه رفتیم و غروب جمعه برگشتیم. مسافرت خیلی خوبی بود . یک شب تو راه بودیم ، چهار شب و چهار روز مشهد بودیم ، یک شب تو راه گرگان بودیم و دوشب و یک روز گرگرگان بودیم و یک روز هم تو راه برگشت به شهرمون . حالا به تدریج ماجراهای این هفته را براتون تعریف می کنم.
حرف اول- دیشب وقتی رسیدیم انقدر خسته بودم که می خواستم شنبه را مرخصی بگیرم. ولی راستش روم نشد زنگ بزنم رئیس. ولی کارش زنگ می زدم . آخه امروز بازرس داشتیم توی شعبه. رئیس مارا الکی از صبح تا غروب شعبه نگه داشت . یعنی از دماغم دراومد این سفر مشهد .
ولی بچه ها کلی شوکه شدند از اینکه من براشون سوغاتی آوردم. به هر کدومش یک بسته نبات زعفرانی آوردم . خیلی براشون کلاس گذاشتم . چون سالهای قبل یک بسته شوکلات گورخری میاوردم و به هر کدوم 6-7 تا شکولات می رسید. ولی امسال گفتم خسیس بازی درنیارم. برای هر کدام دو هزار تومن سوغانی گرفتم البته بعد از اینکه گرفتم پشیمان شدم. آخه 14 هزار تومن زیاد نیست؟ زور داره والله.
خلاصه گویا این یک هفته به بچه ها خیلی فشار اومده بوده . میگن مهدی پشت سر من کلی دری وری گفته. اینکه توی روزهای شلوغی رفتم مرخصی. خب تقصیر من چیه. تا حالا فرصت نکرده بودم . از مرخصی ها استفاده نکنم مرخصی هام می سوزه . خلاصه خیالم راحت شد اینکه امسال مرخصی سوخته ای ندارم.
حرف دوم- اینکه امروز تولد منه . امروز من 36 ساله میشم. البته جشنی در کار نیست امشب چون قراره سه شنبه برای خودمو و همسرم همزمان تولد بگیریم. آخه همسرم 15 بهمن تولدشه و من 10 بهمن و خب وسط را تولد بگیریم برای جفتمون میشه مراسم تولد . خلاصه داریم تند تند پیر میشیم.
از همه دوستانی که توی شبکه های اجتماعی و وبلاگ و اس ام اسی و تلفنی ، این روز را به من تبریک گفتند ممنونم. ایشالله همیشه شادی باشه و دوستان برای شادی دوستان پیام و کامنت بذارند نه برای غم .
حرف سوم- خب من علاوه بر ساختن کانال در تلگرام ، یک گروه هم ساختم. الکی الکی شدم مدیر گروه . این گروهی که من ساختم یک گروه کاملا خصوصی هستش بین بچه ها ی خوابگاه . بعد از 17 سال ، من بچه های خوابگاه را دانه دانه دور هم جمع کردم. الان 15 نفر شدیم و باز هم تلاش می کنیم افراد بیشتری را پیدا کنیم. بچه ها هم بسیار فعال شدند و کلی خاطرات با هم رد و بدل می کنند. کلی عکس خاطره انگیز به اشتراک گذاشتیم و کلی با هم کل کل می کنیم . بدجوری این گروه منو معتاد کرده جوری که همه پیامها بچه ها را می خونم و به بسیاری از انها جواب میدم. یک کم هم زیاده روی کردیم توی شوخی ها و چند نفری ناراحت شدند . بنابراین تصمیم گرفتیم مودب تر باشیم. حتی قرار گذاشتیم حضوری همدیگه را ببینیم که زمان دقیقش را باید هماهنگ کنیم. خلاصه گروه خیلی توپی شده .شرمنده دوستان را نمی تونم دعوت کنم. آخه فقط بچه های خوابگاه هستند .